درباره من

عکس من
تهران, Iran
با سلام؛ این وبلاگ برای آرشیو نوشته هایم است. به عبارت یک بک آب به حساب می اید.بنا براین خیلی دیر به اینجا سر میزنم در صورت که با نویسنده کار ضروری دارید، لطفا" به این http://hydari44.blogfa.com/ وبلاگ بیاید و یابا این ایمیل تماس بگیرد hydarie@yahoo.comبا تشکر

۱۳۹۱ فروردین ۲۸, دوشنبه

عصای دست!

عصای دست!

نمیدانم شما در مورد عصا چه جور فکر میکنید ویا اصلا" به آن فکر کرده اید یا نه اما من در طول عمرم بسیار عصا دیدم که در زیر بغل بعضی ها قرار داشته وبه عنوان پای سوم استفاده شده است.




زمانیکه پا به سن میگذاریم بهترین یار وهمدم ما یک عصا میشود که به کمک آن میتوانیم راه برویم وقدم بزنیم وبهترین حسی را هم زمانی داریم که قسمتی از وزنه بدن را او تحمل میکند تا پا های فرسوده ما کمتر خسته شود.



کودک که بودم از زبان پدر ومادرم می شنیدم که میگفت: خداوند به فلانی لطف نموده وبه او فرزند پسری عطا کرده تا در پیری عصای دست او باشد. در آن زمان معنی ومفهوم این جملات را نمی فهمیدم ودر طول دوران کودکی بسیار دیدم که پدرم صورت من ودو برادر بزرگم را میبوسید ورو به مادرم میگفت: خدا این سه طفل را عمر بدهد وبه راه نیک هدایت کند تادرپیری انشا الله عصای دست ما باشد.



سالها از پی هم آمد ورفت ومن در ایام نوجوانی وزمانیکه باید عصای دست پدر ومادرم باشم مسافر دیار غربت شدم ودیار غربت وآب هوایش بی رحم تراز آنی بود که فکر اینکه عصای باشم برای والدینم به یادم بماند وتنها چیزی که توانستم باشم یک موجود زنده که فقط نفس میکشد. همین.!



بعد از تعطیلی مدارس وآغاز فصل گرم تابستان تقریبا" همه والدین نگران گذارندن ایام تعطیلی فرزندان خود هستند که این ایام را درکجا وچگونه سپری کنند وبه سلامت به سال تحصیلی بعد برسند.



در تابستان امسال برای اولین بار فرزند بزرگم را همراه خود به محل کارم آوردم( البته یکروز در میان) تا هم سرش گرم باشد وهم به قول معروف جلوی چشم خودم باشد وخدای نکرده گرفتار دوستان نا باب نشود. در ابتدای کار اصلا" به فکر اینکه در کار های مغازه کمکی برایم باشد نبودم وصرفا" برای اینکه تعطیلات تابستانش به خوبی سپری شود با خودم به محل کارم میبردم.



چند روزی بدین منوال گذشت وکم کم متوجه شدم که حق با پدرم بوده وفرزند می تواند عصای باشد برای والدین البته اگر مانند خودم کم سعادت نباشد.



پسر بزرگم 13 ساله شد



پسر بزرگم ۱۳ ساله شد



پ.ن: حقیر عقیده به وابستگی به هیچ فردی را ندارم حتی اگر اولاد باشد وهمیشه آرزو میکنم درزندگی هیچ وقت محتاج کسی نشوم ولی خدا وکیلی نمیشود منکر این عصای خدا دادی بشوم.



پ.ن:۲ این مطلب را در تاریخ ۲۵/۴/۱۳۹۰ همزمان با آغاز ۱۳ سالگی پسر بزرگم تحریر نمودم تا یادگاری باشد از اولین همکاری وهمیاری مشترک ما در کار های اقتصادی وساختن آینده نه چندان امیداور کننده وبرای روزهای که پسرم مانند من کم سعادت شده ومارا فراموش کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر