دوروزمانده به برگزاری جرگه ملی صلح یکی از شبکه های تلویزیون در افغانستان تصاویری پخش کرد. گفته شد که در این تصاویر تعداد از هموطنان عزیز ما به دین مسیحیت گرویده ومشغول انجام غسل تعمید بوده اند.
به محض شنیدن این خبر رگ های گردنم متورم شده وحس کنجکاوی ام تا حد زیادی گل کرد تا ببینم دور برم چه خبر است. البته این تورم رگ هایم نه بخاطر اینکه عده ای هموطنم مسیحی شدن که مسیحی شدن ویا مسلمان شدن کسی دیگه مدت ها که برایم هیچ جزابیتی ندارد چون عقیده دارم این انسانیت است که اهمیت دارد. بلکه کنجکاوی ام به خاطر این بود که ببینم از اینکه آبی گل آلود شود چه کسی بهتر ماهی میگیرد.
توی این آب گل آلود آنهایکه میخواستند ماهی خودرا گرفتند وتا حدودی هم موفق شدند. البته نشانه ای که آنها هدف گرفته بودند جرگه مشورتی صلح بود! ونیت کسانی که این خبر را رسانه ای کردند دقیقا" این بود که ذهن مردم را به سویی دیگر منحرف کنند وجرگه مشورتی بشود خبر دوم در داخل افغانستان! نا غافل ازاینکه خود این جرگه فقط برای کسانی اهمیت داشت که در زیرخیمه رفته ومرغ پلو خوردند والی انهایکه در بیرون بودند جز شنیدن صدای راکت که هنگام سخنرانی رئیس جمهور کرزی در محل جرگه اثابت کرد، چیزی دیگری برای شان جزابیت نداشت.
دراین مورد گفتار ها ونوشتار های زیادی در فضایی مجازی نشر شد. حتی کار به جایی رسید که در پارلمان افغانستان صریحا" دستور دستگیری واعدام این عده را صادر کردند.
بگذریم! گفتنی در این مورد زیاد است اما من به خاطره ای از دوره جوانی ام بسنده میکنم.
روز روزگاری که ایران اسلامی دو شبکه تلویزیون بیشتر نداشت وهر سال در روزمبعث روسول گرامی اسلام(ص) ودر بعد ازظهر، همه ما پای گیرنده های سیاه سفید چهارده اینج می نشستیم تا فیلم محمد رسول الله، با کارگردانی مرحوم مصطفی عقاد کارگردان شهیر مصری وسرمایه گزاری ((هالیوود))را تما شاه کنیم ولذت ببریم.
آنوقت ها امکانات کم بود وتلویزیون ما هم از بسکه کار کرده بود هندلی شده بود وبا چند ضربه مخصوص روی سقف آن که یکی از پسر دایی هایم تخصص داشت روشن میشد وروشن میماند.
در چنین وضعیتی ما سالها در روز عید مبعث بهترین تفریح مان دیدن فیلم محمد رسول لله بود. هرچی بیشتر میدیدم، بیشتر کیف میکردیم ولذت می بردیم.
در یکی از قسمت های فیلم که به نظر من بهترین قسمت آن بود وهنوز هم هست، هجرت روسول گرامی اسلام به سرزمین حبشه بود.
در این تصاویر که هیچ وقت انرا فراموش نمیکنم، بعد از رسیدن محمد رسول لله به حبشه ورفتن در نزد حاکم آن سرزمین وبعد از بیان سخنان محمد رسول الله وشنیدن سخنان ایشان از جانب حاکم حبشه، آن شخص با عصایی که در دست داشت خطی روی زمین کشید وبه جاهلان وبت پرستان عرب گفت:
فاصله بین دین محمد ودین من، به اندازه ای همین یک خط است. من به آنها پناه میدهم.
با عرض پوزش از همه مسلمانان. من نمیفهمم چرا باید از غیر مسلمانها این قدر بترسیم.
فکر میکنید اگر حاکم حبشه به پیامبر ما پناه نمیداد چه اتفاق می افتاد؟