درباره من

عکس من
تهران, Iran
با سلام؛ این وبلاگ برای آرشیو نوشته هایم است. به عبارت یک بک آب به حساب می اید.بنا براین خیلی دیر به اینجا سر میزنم در صورت که با نویسنده کار ضروری دارید، لطفا" به این http://hydari44.blogfa.com/ وبلاگ بیاید و یابا این ایمیل تماس بگیرد hydarie@yahoo.comبا تشکر

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

نوشیدن یک لیوان شیرخر!

روز پنچشنبه 1389/10/30   مطلع شدم عده از هموطنان مهاجر مقیم ایران، میخواهند در تهران مقابل دفتر سازمان ملل متحد دست به تظارهرات اعتراض آمیز بزنند.
برای این تظاهرات تبلیغات وسیعی صورت گرفت؛ از پوستر های در سطح تهران گرفته تا خبرگزاری های بزرگ ایرانی واس ام اس به تمام حاجی های مهاجر افغانستانی که امسال به حج مشرف شده بودند.
قبل از پرداختن به اصل مطلب لازم است نکته را به عرض خوانندگان محترم برسانم اینکه: این مطلب نه یک بیانیه واعتراض ونه موافقت ویا مخالفت و نه موضوع گیری نسبت به این تظاهرات است بلکه صرفا" به عنوان یک مهاجر افغانستانی مقیم ایران به محض شنیدن خبر برگزاری این تظاهرات؛ آنچه که بر من گذشت وتجربه کردم وحس حال یکروزه ام را خدمت تان تقدیم میکنم. امید که برای هیچ کسی باعث سوی تفاهم نشود وعقیده شخصی ام این است که هرکسی این تظاهرات برنامه ریزی کرده است حتما" برای خود دلایل کافی داشته است ونظر واندیشه همه انسانهای روی زمین قابل احترام است.
به محض شنیدن خبر برگزاری این تظاهرات تصمیم گرفتم شخصا" در این برنامه شرکت کنم. دلیل شرکت کردنم تهیه عکس وخبر از این رویداد نادر بود. تا کنون هیچوقت مخصوصا" برای تهیه خبر در هیچ جای نرفتم برای این کار نه علاقه دارم ونه وقت کافی. اما روز پنجشنبه دوبین و وسایلم را آماده کرده بودم تا روز جمعه برای تهیه خبر وعکس  مقابل دفتر سازمان ملل بروم.
در این راه مردد بودم! دوتا مشکل داشتم وتصمیم گیری هم سخت بود.
1- میخواستم هرطور شده از این تظاهرات حداقل چند عدد عکس داشته باشم.
2- از طرفی یک حس ناخود اگاه به من میگفت که شرکت کردن در چنین برنامه مانند نوشیدن یک لیوان شیر خر میباشد.
مدت زیادی با خود درگیر بودم که چه کنم! که به یکباره یاد حرف پدر بزرگوارم (یادش بخیر)افتادم که میگفت: مشورت یادتان نرود اگر هیچ کسی برای مشورت پیدا نشد با کلاه خود مشورت کنید.
برای همین سعی کردم با چند نفر مشورت کنم. ابتدا با چند تا از دوستان ایرانی در میان گذاشتم همه آنها فقط خندیدن خیلی هم زیاد خندیدن ودلیل خنده اش هم این بود که ای بابا شما مگر تظاهرات هم بلدید؟!!!
اما در این میان نظر عامه مردم مهاجر خیلی جالب بود.
شب جمعه برای خوردن حلوای سرخ( نذر بی بی) در خانه یکی از اقوام دعوت داشتیم به محض اینکه در جمع مطرح شد با کمال تعجب خیلی از مهاجرین از موضوع اطلاع داشتند وعجیب تر از همه اینکه همه همان حس که من داشتم داشتند. همصدا با هم میگفتند: هرکسی شرکت کند خر است!!! جل الخالق
این طور شد که من شرکت نکردم.

شنا برخلاف جهت آب!

مروز با خبر شدم که فردا در تهران راه پیمایی در مقابل دفتر سازمان ملل برگزار میشود. وبرگزار کنندگان این راه پیمایی مهاجرین افغانستانی میباشد. اطلاعات بیشتر را اینجا بخوانید.
در این مورد به خصوص نمیتوانم اظهار نظر قطعی بکنم به دلایل متعدد از جمله مجهول  بودن هویت برگزارکنندگان این تظاهرات وادبیات به کار رفته در متن اطلاعیه.!
با در نظر گفتن حوادث واتفاقات هفته های گذشته در ایران وافغانستان وتحلیل های مختلف، به نظر این حقیر برگزاری این تظاهرات مانند شنا بر خلاف جهت آب میباشد. ونتیجه آن جز گٍل آلود کردن بیشتر آب چیزی دیگری نخواهد وبود.
پ.ن:
1-آخرین تظاهرات که به یاد دارم و واقعا" توسط مهاجرین افغانستانی در تهران برگزا شد. بعد از جنایت افشار بود.
2- تظاهرات در تهران آنهم توسط مهاجرین افغانستانی مانند مثل نوشیدن "شیر مرغ" میباشد.

وبلاگ نویسی+مهاجرین افغانستانی= با ریسمان سیاه وسفید!

یک دوست وبلاگنویس متفکر، اندیشمند، فیلسوف، متدین وکربلایی مقیم مشهد  حسن آقا توسلی در وبلاگ خود مطلبی را نشر کرده است.

این مطلب یک مقدمه دارد ویک اصل که هم مقدمه آن مهم است وهم اصل مطلب. اصل مطلب وفرق بین طلبه وروحانی را خود ایشان مفصلا" توضیح داد اند واین حقیر فقط به مقدمه میپردازم.

 در مقدمه مطلب چنین آمده:  همیشه دنبال یک سوزه برای نوشتن ،می گردم.این سوزه می تواند هر جایی باشد.داخل خانه خودمان،درمحفل دوستان،دریک مسابقه فوتبال زمین خاکی ،صف نانوایی،داخل اتوبوس و...خلاصه مثل آدمهای جاسوس که می خواهند به هرجایی سرک بکشند واطلاعاتی بدست بیاورند ،من هم چنین حالتی رابرای یک وبلاگ نویس تصور می کنم ،منتها فرق من وجاسوس این است که او به قصد خیانت ،فضولی می کند ومن به نیت خیر(ان شاءالله).

شما خوانند گان گرامی کل مطلب را دروبلاگ این عزیز که در بالا لینک داده شده است میتوانید بخوانید ونظر بدهید.

ولی با اجازه حسن آقا،  جوان دوست داشتنی وپر انرژی کمی مختصر افاضاتی را خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم.


در واژگان فارسی ذیل عنوان جاسوس آمده:   ( اسم) آنکه اخبار و اطلاعات کسی یا موسسه ای و یا کشوری رامخفیانه گرد آورد و بشخص یا موسسه و یا کشوری دیگر اطلاع دهد.

اوصولا" واژه جاسوسی همراه با اخطار هست وما در دنیایی واقعی چند نوع جاسوس داریم.یک جانبه، دوجانبه، سه جانبه وچند جانبه. این بستگی به استعداد یک جاسوس دارد که تا چه اندازه بتواند از تخصص خودش استفاده مفید ببرد.

کار یک جاسوس دوحالت بیشتر ندارد.  اگر حالت بین المللی را در نظر بگیریم یک جاسوس به نفع یک کشور و علیه کشوری دیگری فعالیت میکند که نتیجه هم خیر است وهم شر.!

بنا براین اگر مطلب موردنظر در داخل افغانستان نشر میشد که مشکلی نبود ومیشد  آنرا حد اقل برای کشور خودمان خیر به حساب آورد ولی من وحسن آقا توسلی سالها است مهاجر هستیم ودر یک کشور غیر از کشور خودمان ساکن هستیم ومعمولا" نوشته های ما هم انتقادی هست، نسبت به رفتار بعضی از کارمندان اداره مهاجرت. در اینجا سئوالی که ایجاد میشود این است که: آیا ما جاسوس، چند جانبه هستیم؟ واگر دنبال خیر هستیم، به کدام کشور میرسد واگر خدای نکرده دنبال شر هستیم ضرر مان به کدام کشور میرسد؟!

گپ خودمانی:

حسن آقا برادر من!    ما مهاجرین نه سر پیاز هستیم ونه ته پیاز ودر حقیقت بین دوتا سنگ آسیاب قرار داریم.

منی حقیر را خیلی ها از داخل جاسوس ایران میخوانند وواژه خاین را به من نسبت میدهد ودر ایران هم که از جمله کسانی هستم جز عقده گشایی کاری از من بر نمی آید همان طور که خود جناب عالی در کامنتی چنین نوشتی:

جناب حیدری سلام ،قشنگ بود.لااقل کمی خندیدیم گرچه باورمان هم شد.از بس عقده ای شده ام هر چی که بر علیه اینها بگید باورمی کنم.

حال با چنین وضعیتی به نظر شما جاسوس دانستن وبلاگ نویسان مهاجر آنهم از زبان خودمان چه عاقبتی را برایمان به دنبال خواهد داشت؟ قیافه ماه که تابلو است واز دو کیلو متری میشناسند.  اگر این مطلب شمارا ایرانی ها بخوانند وجدی بگیرند، ودراین اوضاع واحوال ایران که هر از گاهی یک خبری در باره دستگیری باند جاسوسان خارجی در مطبوعات نشر میشود ودید بسیار منفی نسبت به جاسوس وجاسوس بازی موجود است،  آیا از این به بعد وبلاگ نویسان مهاجر  مانند ریسمان سیاه سفید نخواهد شد؟!

پ.ن:

جناب توسلی در وبلاگش دو تذکر مهم داده اند.

1- مطالب منتشر شده در وبلاگش را جدی نگیریم!!!

2- انتقاد شدید نکنیم! چونکه ایشان زود رنج هستند.!

ولی منی حقیر ناپرهیزی کردم امید وارم ایشان مرا با بزرگواری خود ببخشند. انشا الله

هدفمندی یارانه ها ومدیریت اقتصاد جهانی

هدفمندی یارانه ها ومدیریت اقتصاد جهانی

همین طور که مشغول برنامه ریزی برای مدیریت(صرفه جوی) برای نجات از آثار بعد از هدفمندی یارانه  برای خانواده خودم بودم، جهت فضولی وبا استفاده از فیلتر شکن(این هم از عجایب روزگار واینترنت ایران است) به هزار زحمت توانستم وارد پورتال وزارت کشور ایران بشوم! جای تان خالی چشمم به یک تیتر خیلی عالی افتاد! بخوانید: افغانستان 3 برابر نياز خود از خاك ايران سوخت وارد مي‌كند
این جمله نغز وزیبا ونوشدارو مانند را جناب آقای غلامرضا جاویدان  سخنگوی سفیر کبیر دولت جمهوری اسلامی ایران در کابل بیان فرموده اند.
کل خبر را که خواندم گیج منگ در حال خواب بیداری به  نتیجه رسیدم ودلیل مانع شدن ورود ۱۷۰۰تانکر سوخت در مرز ایران را متوجه شدم(ایران تکذیب میکند)
من به این نتیجه رسیدم که مسئولین محترم ایرانی بعد از اجرای کردن قانون هدفمندی یارانه ها در داخل ایران، برای حفظ انسان دوستی وحسن همجواری با ملت مظلوم افغانستان وبرای اینکه مردم افغانستان  از برنامه های ویژه اداره جهانی که مدنظر رئیس جمهور ایران میباشد عقب نمانند، با بستن مرز ومانع شدن ورود تانکر سوخت به افغانستان آنهم در زمستان ودر هوای زیر صفر ویخبندان افغانستان میخواهد که مردم افغانستان از آثار ومزایای هدفمندی یارانه هابی نصیب نمانند.
با این کار چند هدف دنبال میشود.
۱- کمک به دولت افغانستان برای تربیت کردن ملت غیور،قهرمان، بسیجی، وهمیشه در صحنه(البته آرام سر براه) بدون کدام اعتراض به دولت.
۲- آغاز اداره جهان، که رئیس جمهور محترم ایران بار ها قولش  را به تمام جهانیان داده بود. در این را هیج ملتی بهتر ومستحق تر از ملت افغانستان یافت نمیشود. هم سخت کوش هستند وهم نان آب ونمک ایران را بیشتر از دیگر ملل جهان نوش جان کرده اند وطبیعتا" راحت تر وبهتر حرف گوش میکنند.
۳- انتقال احساس فشار مضاعف بعد از هدفمندی یارانه ها در ایران، بعداز مردم ایران بر یک کشور خارجی تا ثابت شود بنی آدم اعضای یکدیگرند.
۴- ثابت کردن جرئت،اعتماد به نفس،اقتداراسلامی، ویک دندگی بر مخالفین داخلی ایران.
۵- گوشمالی دادن  آمریکای جنایت کار وجهانخور متجاوز وچور چپاولگر بی غیرت  نا مسلمان از خدا بی خبر بی وژدان وبی همه چیز تا کمی آدم شود واین تیل میل مردم افغانستان را برای خودشان مصادره نکنند. در این زمستان زیر صفر درجه خودشان  را گرم نموده وبروند با طالبان بجنگند آنها را باید یخ بزند تا تاریخ دوباره تکرار شود وملت افغانستان بگوید ای کافران ای متجاوزان ما گردنه خیبر داریم ما یخ داریم، زمستان داریم دیدی ما را ازیت کردید خداوند شمارا به بلای آسمانی گرفتار کرد ویخ زدید خوب شدید نوشجان تان. حالا اگر در این راه هزاران نفر از بی تیلی یخ زد ومرد که اشکالی ندارد هرچی باشد از انتحار که بهتر است ما اهل جهاد وشهادت هستیم فرقی ندارد که از گرمی یک چاشنی منفجر شویم از یا سرما بی تیلی یخ بزنیم. ما زنده از آنیم که ارام نگیریم.... .
 تکمیلیه:
البته جناب سفیر ویکی از اعضای محترم شورای علما به اتفاق هم به صراحت واقتدار کامل فرموده اند که: روابط ایران وافغانستان آنقدر محکم است که با تظاهرات های چند نفر مزدور خللی بر آن وارد نمیشود.

من مینویسم تا شما بخوانید!

من مینویسم تا شما بخوانید!

گارش در تاريخ شنبه بیست و پنجم دی 1389 توسط حیدری
تا زمانیکه چشمان انسان بسته است خیالش هم راحت آسوده میباشد. مشکل زمانی شروع میشود که چشمها باز میشود تو مجبوری به اطراف نگاه کنی! وبه رنگ ها خیره شوی.
دیدن رنگها هم هنر میخواهد که هرکسی سعادت دیدن رنگ های گرم وزیبا را ندارند واز جمله آن کم سعادتان یکی هم این حقیر میباشم.
یک از دوستان وبلااگ نویس با سابقه وفرهیخته ام سخیداد هاتف در وبلاگش مطلبی داشت به این عنوان"من مینوسم شما نخوانید" راستش چند بار خواندم اخر سر هم متوجه نشدم که اگر من مینویسم چرا نباید دیگران بخوانند. حالا خودم به این نتیجه رسیدم که ای مردم من مینویسم تا شما بخوانید! که اگر نخوانید من باید بروم داخل حمام نوشته هایم را برای خودم بخوانم. وزمانیکه هم شما بخوانید خب نتیجه اش میشود کشیدن ترمز دستی ام.
مهر ماه همین سال روان بود که یکی از دوستان وخوانندگان وبلاگم به صورت پیام خصوصی انتقاداتی را ارسال نمودند اینجا بخوانید: بعد از این انتقاد خواستم که در باره داخل افغانستان چیزی ننویسم وننوشتم تا خدای نکرده باعث کدورت کسی نشود اما در هفته گذشته دقیقا" چنین انتقادی از مطالب وبلاگم در باره وضع مهاجرین مقیم ایران شد.
از انجایکه عقیده دارم که من مینویسم تا شما بخوانید! حالا مانده ام که  وچه بنویسم تا جماعت دلگیر نشوند آبروی از کسی  نرود.
برای اینکه مطلبی به درد بخور بنویسم مطلب کوتاه زیر را مینویسم امید وارم با عث دلخوری کسی نشود.
امشب هوا خیلی سرد است. هم اکنون در ورامین برف میبارد. ریز ریز میبارد ولی خیلی تند تند میبارد. اگر تا صبح ببارد مطمئا" هستم سقف خانه ام چیکه میکند.
باید زود به خانه بروم وگرنه عیال مربوطه قاشای تنگ موشه وممکن است درب خانه را باز نکند. ومن در این هوای سرد وبرفی چه خاکی به سرم بریزم. کلید که دارم
فکر کنم خانمم بولانی پخته کده باشد اگر اینطور باشد خیلی عالی است.
خب دارد دیر ومیشود دیگه:
بامان خدا
شب سرد زمستانی تان خوش باشد
امیداورم سقف خانه اجاره شما محکم باشد.
پ.ن: شاید غلط املای ببنید! عجله دارم وقت بازدید نداشتم!
شرمنده

ترمز دستی!

ترمز دستی!

چند روز قبل دوستی ترمز دستی ام را کشید ومن نزدیک بود مانند این ماشین های پراید ایرانی پشتک بزنم و واژگون بشم. حا لا هم توی همین حال و هوا هستم.
در همسایگی ام دوست هموطنی درگوشه خیابان بساط دست فروشی دارد. این دوست هموطن جوان برومند، خوش تیپ با هیکل ورزشکاری وبا انرژی فروان، هر وقت میبینم خوشحال وخندان تشریف دارد. بعضی اوقات که اورا میبینم در باره رفتن به آونطرف آب سئوالهای میپرسد. من هم که در این مورد هیچ اطلاعاتی ندارم میمانم که چه بگویم! وقتیکه میگویم خبر ندارم میگوید: ای بابا تو مثلا" سایت داری ها...
چند روز قبل وقتیکه سلامش کردم خیلی جدی صدایم کرد وگفت: چند دقیقه وقت داری؟! اول فکر کردم شاید همان سئوالهای آبکی است با بی حوصلگی گفتم نه فعلا" وقت ندارم.! وخواستم بروم که جلویم را گرفت وگفت:  من از شما انتقاد دارم. فرصت داشتی بیا کارت دارم. گفتم در باره چه؟ گفت مطالب سایت(منظورش وبلاگم) بود.
من هم که  کشته مرده انتقاد خوانندگان وبلاگم هستم  و(تا حالا این طوری کسی از نزدیک چنین حرفی به من نزده بود) با علاقه زیاد رفتم جلو وگفتم: من هیچ کاری ندارم دربست درخدمتم.
این دوستم با اعتماد به نفس فروان  بازو هایش تکانی داد و کمی بالا آورده وسینه جلو داد گفت: آقای حیدری حتما" میدانید که هرچی در سایت(منظورش وبلاگ است) مینویسید تمام دنیا میبینند ومیخوانند. وشما با این نوشته هایت آبرو وحیثیت هرچی مهاجر رابردی. مردی حسابی این چیزا که مینویسی چیه؟ اگر یک نفر در افغانستان ویا اروپا وامریکا مطلب شما رابخوانند که پاک ابروی ما رفته! حیدری جان کو اذیت کو آزار  کو سخت گیری؟ ما که داریم راحت زندگی مان را میکنیم. چرا الکی مینویسی چرا مارا کوچک میکنی؟ من فردا مثلا" میخواهم بروم افغانستان  ویا اروپا چیزی نمیتوانم بگویم تا حرفی بزنم واز اینجا تعریف کنم وخوبی های اینجا رابگویم به من میخندند ومیگویند درفلان سایت ای رقم نوشته کده! اقای حیدری کمی هم از خوبی های اینجا بنویس ما اینجا آب گرم داریم  لوله کشی گاز داریم حمام گرم داریم بچه های مان درس میخوانند کار میکنیم زندگی میکنیم.  حیدری جان کمی چشمانت را باز کن اگر فکر آبروی خودت نیستی حداقل فکر آرو وحیثیت 5 میلیون مهاجر دیگر باش.!
   ... حرف های او ادامه داشت ومن در ذهنم به این می فکر میکردم چه بی پروا می تازم.!

ای کاش میدانستم که چند در صد از خوانند گان وبلاگم که در ایران مهاجر هستند، چنین عقیده دارند. آیا براستی من با نشر این مطالب در وبلاگم آبروریزی میکنم؟