روز پنچشنبه 1389/10/30 مطلع شدم عده از هموطنان مهاجر مقیم ایران، میخواهند در تهران مقابل دفتر سازمان ملل متحد دست به تظارهرات اعتراض آمیز بزنند.
برای این تظاهرات تبلیغات وسیعی صورت گرفت؛ از پوستر های در سطح تهران گرفته تا خبرگزاری های بزرگ ایرانی واس ام اس به تمام حاجی های مهاجر افغانستانی که امسال به حج مشرف شده بودند.
قبل از پرداختن به اصل مطلب لازم است نکته را به عرض خوانندگان محترم برسانم اینکه: این مطلب نه یک بیانیه واعتراض ونه موافقت ویا مخالفت و نه موضوع گیری نسبت به این تظاهرات است بلکه صرفا" به عنوان یک مهاجر افغانستانی مقیم ایران به محض شنیدن خبر برگزاری این تظاهرات؛ آنچه که بر من گذشت وتجربه کردم وحس حال یکروزه ام را خدمت تان تقدیم میکنم. امید که برای هیچ کسی باعث سوی تفاهم نشود وعقیده شخصی ام این است که هرکسی این تظاهرات برنامه ریزی کرده است حتما" برای خود دلایل کافی داشته است ونظر واندیشه همه انسانهای روی زمین قابل احترام است.
به محض شنیدن خبر برگزاری این تظاهرات تصمیم گرفتم شخصا" در این برنامه شرکت کنم. دلیل شرکت کردنم تهیه عکس وخبر از این رویداد نادر بود. تا کنون هیچوقت مخصوصا" برای تهیه خبر در هیچ جای نرفتم برای این کار نه علاقه دارم ونه وقت کافی. اما روز پنجشنبه دوبین و وسایلم را آماده کرده بودم تا روز جمعه برای تهیه خبر وعکس مقابل دفتر سازمان ملل بروم.
در این راه مردد بودم! دوتا مشکل داشتم وتصمیم گیری هم سخت بود.
1- میخواستم هرطور شده از این تظاهرات حداقل چند عدد عکس داشته باشم.
2- از طرفی یک حس ناخود اگاه به من میگفت که شرکت کردن در چنین برنامه مانند نوشیدن یک لیوان شیر خر میباشد.
مدت زیادی با خود درگیر بودم که چه کنم! که به یکباره یاد حرف پدر بزرگوارم (یادش بخیر)افتادم که میگفت: مشورت یادتان نرود اگر هیچ کسی برای مشورت پیدا نشد با کلاه خود مشورت کنید.
برای همین سعی کردم با چند نفر مشورت کنم. ابتدا با چند تا از دوستان ایرانی در میان گذاشتم همه آنها فقط خندیدن خیلی هم زیاد خندیدن ودلیل خنده اش هم این بود که ای بابا شما مگر تظاهرات هم بلدید؟!!!
اما در این میان نظر عامه مردم مهاجر خیلی جالب بود.
شب جمعه برای خوردن حلوای سرخ( نذر بی بی) در خانه یکی از اقوام دعوت داشتیم به محض اینکه در جمع مطرح شد با کمال تعجب خیلی از مهاجرین از موضوع اطلاع داشتند وعجیب تر از همه اینکه همه همان حس که من داشتم داشتند. همصدا با هم میگفتند: هرکسی شرکت کند خر است!!! جل الخالق
این طور شد که من شرکت نکردم.