درباره من

عکس من
تهران, Iran
با سلام؛ این وبلاگ برای آرشیو نوشته هایم است. به عبارت یک بک آب به حساب می اید.بنا براین خیلی دیر به اینجا سر میزنم در صورت که با نویسنده کار ضروری دارید، لطفا" به این http://hydari44.blogfa.com/ وبلاگ بیاید و یابا این ایمیل تماس بگیرد hydarie@yahoo.comبا تشکر

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

والی جدید هرات، وآینده مبهم هزاره های این ولایت!

والی جدید هرات، وآینده مبهم هزاره های این ولایت!

والی جدید هرات معرفی شد.



دکتر محمد داود صبا باشنده کشور آمریکا وزاده شده روستای سیوشان ولسوالی گذره هرات، به سفارش هم ولایتی خود داکتر اسپنتا و امیر اسماعیل خان امیر الموئمنین سالهای نه چندان دور به این سمت منصوب شده است.
ولایت هرات یکی از ولایت های مهمی افغانستان است. این ولایت به علت هم مرز بودن با ایران وقرار گرفتن در چها راهی تجارت، یکی از سروت مند ترین ولایت های افغانستان است. به همین علت در تمام دوران پس از حکومت کمونیست ها وروی کار مدن مجاهدین همیشه در حالت نیمه خود مختاری به سر برده است. این خود مختاری تا جای پیش رفت که در دهه هفتاد هجری شمسی در مقطعی از زمان اسماعیل خان خود را امیر الموئمنین نام نهاد وشد یگانه زمامدار وحاکم بلا عزل این ولایت.! این زمامدار نژاد پرست درتمام دوران زمامداری اش متاسفانه رفتار بسیار تبعیض آمیز با هزاره های ساکن در این ولایت داشت طوری هیچ هزاره حق خرید ملکی را نداشت وبه کرات ودر سخنرانی هایش میگفت: هزاره هاباید از هرات خارج شوند.!
این زمامداری تا حمله وتصرف ولایت هرات به دست طالبان ادامه داشت.در دوران پس ازحکومت طالبان وروی کار آمدن دولت قانونی در افغانستان، اسماعیل خان همراه با دارو دسته اش مقاومت های فراوانی به خرج داد تا ولایت هرات همچنان نیمه خود مختار باقی بماند وکار به جایی رسید که در این راه فرزند خود را هم از دست داد! اگر چه کشته شدن فرزند اسماعیل خان یک حادثه جلوه نمود اما برهمه گان معلوم است که وقوع این حادثه پیامی روشن به اسماعیل خان ودارو دسته اش بود. به همین علت بعد از این حادثه اسماعیل خان در گوشه ای خزید وبه فعالیت هایش در پشت پرده ادامه داد ومنتظر فرصت ماند. وهم اکنون این فرصت دوباره به دست آمده است.
بعد از کنار کشیدن اسماعیل خان از کشمکش های قدرت وسیاست، ولایت هرات هم به آرامش نسبی رسید وبعد از تغییر چند والی نوبت به سید حسین انوری رسید. مدت دو نیم ساله زمامداری سید حسین انوری یکی از دوران طلایی هزاره ها بود. در این دوره بیشترین کار های اداری عقب مانده دوران تبعیض که به نا حق عقب افتاده بود به سر انجام رسید وتعداد زیادی از هزاره ها در ادارات دولتی شامل شدند وبه اصطلاح در استخدام دولت در آمدند، کاری تا قبل از آن درولایت هرات یکی ازخطوط قرمیز اسماعیل خان ودارو دسته اش به حساب می آمد.
در حال حاضر هم جمعیتی کثیری از مردم نجیب هزاره در ولایت هرات ساکن هستند. که عده ای کاسب،تاجر، کارمند وکار گر میباشند. حال با پیش ذهنیتی که از قبل وجود دارد، بدون شک تغییر وتحول در کادر مدریتی این ولایت ارتباط مستقیمی به سرنوشت وآینده این جماعت خواهد داشت.
رفتار وافکار نژاد پرستانه ای اسماعیل خان، نسبت به هزاره های ساکن در شهر هرات در دوران زمامداری این شخص بر هیچ کسی پوشیده نیست، وهچ کس نمیتواند منکر انواع واقسام رفتار تبعیض آمیز او نسبت به هزاره ها باشد.
با تمام تفاسیر بالا وبا توجه به اینکه شناختی زیادی از والی معرفی شده ندارم وبا استناد به مدارک وشواهد موجود (فعالیت های اسپنتا واسماعیل خان) حضور وفعالیت والی جدید به نفع هزاره های باشنده هرات نخواهد بود.
گذشت زمان ادعای من راثابت خواهد کرد.

ورودبه سایت غرجستان

ورودبه سایت غرجستان
وبسایت تحلیلی غرجستان

دردل یک مهاجر افغانی مقیم تهران(قسمت دوم)

دردل یک مهاجر افغانی مقیم تهران(قسمت دوم)

یک مطلب نشر کردم به عنوان درد دل یک مهاجرافغانی مقیم تهران! که توسط یک خوانند ه ای وبلاگم به طور خصوصی ارسال شده بود وتقاضا کرده بود که در وبلاگم نشر کنم. این حقیر بنابروظیفه ای که دارم این مطلب را نشرکردم وبرای نظرخواهی لینک آنرا در سایت بالاترین ارسال کردم که بعد از مدت کمی تعداد زیادی از خوانندگان به آن رای مثبت دادند ولینک این مطلب در بین لینک های داغ وپرخواننده قرار گرفت.
در مدت کمتر از ۲۴ ساعت بیش از ۴۶۰۰ نفر به طور مستقیم روی این مطلب کلیک نموده ومطلب فوق را مطالعه کردند. وتعدا ۱۶۰ نقد ونظر در وبلاگم ارسال شد که از این تعداد بیش از صد نظر که قابل نشر بود نشر شد والباقی که خصوصی وبعضا" توهین امیز وقابل نشر نبود. وتعداد ۸۴ نقد ونظر هم در اینجا ثبت شده است که میتوانید بخوانید.
بعد از استقبال کم نظیر از این مطلب لازم دانستم توضیحاتی مختصری را خدمت خوانندگان عزیز تقدیم کنم.
ابتدا ببینیم خوانندگان چه نظری داشتند.
بعد از بررسی ومطالعه تمام کامنت ها توانستم نقد نظرات خوانندگان رابه سه دسته تقسیم کنم.
گروه اول: که اکثریت را تشکیل میدهند جدا" از این برخورد مامورین پارک فوق ناراحت شدند واز چنین برخورد های ابراز انزجار نمودند. ودر این راه دولت را مقصر دانسته اند.
گروه دوم: تعداد هم به صورت خصوصی واز طریق ایمیل تقاضا کرده اند که مدرک مستند از قبیل عکس وفیلم اگر دارید ارسال واگر ندارید تهیه کنید وبه ما بفرستید تا در مجامع عمومی به نمایش در آید.
گروه سوم: این گروه کلا" فرموده اند که این قبیل مسایل دروغ وزائیده تخیلات نویسنده که این حقیر باشم میباشد وکامنت های شان همراه با کلمات وجملات آبدار حواله من شده است.
حال میخواهم در حد توانم به هرسه گروه پاسخ دهم ومقداری از واقعیت های که وجود دارد وکسی نمیبیند را عرض کنم.
۱- پاسخ گروه اول:
با خواندن ونقد نظر دوستان ایرانی ام واقعا" شرمنده شدم! ومقداری هم از نشر چنین مطلبی پشیمان گشتم. شرمنده به خاطر اینکه واقعا" نمیدانستم این کار از نظر اکثریت ایرانی نا پسند ودور از شان اسانیت است. زیرا همیشه(آنچه ما دیدیم وتجربه کردیم) در همه جا ایرانی بودن ارجح تر بر حق بودن است اما در اینجا مسئله کاملا" چیزی دیگری نشان میدهد وآن انسان و انسانیت است که برهمه چیز ارجح تر است.
وپشیمان به خاطر اینکه باعث ناراحتی این عده از عزیزان شدم. امید وارم این حقیر را حلال کنند. وخوش حالم که در این دنیا هنوز هم انسان های با شعور و با معرفت هستند که به انسان وانسانیت فکر میکنند.
۲- پاسخ گروه دوم:
فکر میکنم این عده از دوستان حقوق بشری باشند وعقیده دارند که هر ادعای با سند ومدرک معتبر است.
در جواب این دوستان باید عرض کنم که: در ایران هیچوقت چنین مدارکی را نمیتوان تهیه نمود! زیرا چنین برخورد های غیر قانونی میباشد وهمان طور که بعضی دوستان هم در نظرات شان اشاره کرده اند در هیچ جای از قانون نیامده که افغانیها وارد پارک نشوند ولی نمیتوان منکر چنین برخورد های شد.
بهتر است این موضوع را این طور بیان کنم که در ایران اصولا" هر چیزی که مربوط به مهاجرین افغانی بشود قانونی نیست! یعنی در قانون نیامده! تمام تصمیمات وکار های اجرای مسئولان ایرانی در قسمت مهاجرین مانند خوابیدن شب وبیدار شدن صبح میباشد. یعنی اگر مسئولی شب را راحت خوابید یک جور تصمیم میگیرد واگر خدای نکرده بد خوابید یک جور دیگر! ومعمولا" مهم ترین وسرنوشت ساز ترین تصمیمات که در باره مهاجرین اتخاز میشود از یک دفتر کوچک در وزارت کشور ویک آئین نامه کم اعتبار فرا تر نمیرود. بنا بر این اگر ما احیانا" مدرکی هم داشته باشیم حتی مسئولان ایرانی زحمت یک تکذیبیه را هم به خود نمیدهند.
توضح ضروری در این قسمت این است که معمولا" چنین برخورد های موقتی وگذرا میباشد. به طور مثال: اگر در یک مکان عمومی دعوای بشود ویا برای زنی مزاحمتی ایجاد شود ویا خلافی صورت گیرد، حال این خلاف از طرف هرکسی که باشد فرقی ندارد! در چنین مواقعی مسئولانی که در آن مکان حضور دارند اولین کسانی را که مورد باز خواست قرار میدهند مهارجرین افغانی میباشند. حتی اگر در آن مکان نبوده باشند وگذری ردشوند. ویا بعضی مواقع دستور صادر میشود برای دستگیر اوباش ومزاحمین خیابانی، در چنین مواقعی در بین دستگیر شدگان مهاجرینی را میبینی که تازه از سرکار بنایی برگشته با دستان گچی ولباس خاکی کاسه غذای ظهر در دست شان واز فرت خستگی نایی ایستادن ندارند.! خب در چنین مواقعی اگر قانونی باشد ومنطقی وجود داشته باشد آن فرد که مامور دستگیری است باید بداند که این فرد یک کارگر بد بخت بیش نیست.اما متاسفانه این طور نیست. واین حادثه مورد بحث را میتوان در همین ردیف قرار داد.
پاسخ گروه سوم:
برای این دوستان حرف زیادی ندارم! فقط توصیه میکنم اگر در ایران هستند کمی به اطراف خود نگاه کنند واگر درخارج از ایرا ن هستند سری به وبلاگ های مهاجرین افغانی مقیم ایران بزنند تا واقعیت برای شان روشن شود.
ودر آخر یادی از سعدی بزرگ بکنیم.
بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دیگر عضو ها رانماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی
با تشکر از همه ایرانی های بامعرفت

درد دل یک مهاجرافغانی مقیم تهران!

درد دل یک مهاجرافغانی مقیم تهران!

با سلام!
کامنت های ذیل را امروز دریافت کردم. بدون هیچ توضیح ودست کاری درمتن عینا" خدمت شما تقدیم میشود. به قول ارسال کننده کامنت تا قضاوت شما خواننده ای گرامی چه باشد.
سلام حیدری عزیزامیدوارم که طاعات شما مورد قبول حق باشدحدود یک سالی هست که خواننده پر وپاقرص وبلاگ شما هستمو با بعضی از نوشته های شما در مورد وضعیت مهاجرین در ایرانمخالف بودماما از اتفاقی که چند شب پیش برایم افتاد نظرم کاملا عوض شدو تازه فهمیدم حق باشما بوده وبلاگ شما بی شک یکی از محبوب ترین وبلاگ های افغان هستاز شما خواهش میکنم واقعه ای را که برای من اتفاق داده نشر کنیدو قضاوت را بر عهده خوانندگان بگذاریدبا تشکر
وب سایت ایمیل

[ نظر خصوصی ]
شنبه 6 شهریور1389 ساعت: 16:32
توسط:محمد
ورود افغانی ها به پارک ممنوع!وقتی این جمله رو میبینم یاد یکی از فیلم های بروسلی میفتم در قسمتی از این فیلم که بروسلی میخواست وارد پارک شود نگهبان جلوی او را میگیرد و میگه به تابلو نگاه کن روی تابلو نوشته شده بود (ورود چینی ها و سگ ها ممنوع!)حالا هم این اتفاق در تهران افتاده طبق معمول پنج شنبه شب به همراه دوستان به بوستان عطر سیب که واقع در باقر شهر است رفتیم تا شاید در فضای سبز خستگی یک هفته کاری را بدر کنیمجای مناسب و خلوتی را انتخاب کردیم و بر روی چمن ها نشستیمباقرشهر (بهشت زهرا) یکی از مناطقی است که هموطنان زیادی در انجا سکنی گزیده اندانشب پارک با همه شبها فرق میکرد بر عکس شبهای دیگر در پارک اصلا افغانی وجود نداشت!دقایقی از ورود ما به پارک نگذشته بود که پسرکی افغان به ما گفت زود باشید از پارک برینما موران پارک افغانیها رو بیرون میکنه.به گفته های ان پسر توجه نکردیم حدود ده دقیقه بعد نگهبان پارک امد به من که از بقیه جلوتر نشسته بودم نگاهی انداخت و پرسید:ببخشید اقا شما افغانی هستید؟گفتم بلهتا گفتم بله چهره اش تغییر کرد و با لحنی توام با عصبانیت گفت:زود باشین جمع کنین برین از پارک زود باشین بینیم!مگه نمیدونین یا خودتون زدین به نفهمی سریعتر برین گمشینگفتم چرا؟ مگه ما چیکار کردیم؟با عصبانیت بیشتر گفت:مگه کری! پاشو برو گورتو گم گن تا ندام بندازنت بیرون دیگه هم اینورا پیداتون نشه!یکی از دوستام اعتراض کرد به پارکبان گفت شما حق ندارین ما رو از پارک بیرون کنیدپارکبان گفت: اگه نرین...انگشتشو به سمت یک سرباز کرد گفت اونجارو نگاه کنید:وقتی نگاه کردیم دیدم یک سرباز به جان دو جوان بیگناه افغان حمله ور شده و با ....ادامه دارد
وب سایت ایمیل
[ نظر خصوصی ]
شنبه 6 شهریور1389 ساعت: 16:34
توسط:محمد
ضربات لگد وباتومداره اون هارو میزنهماهم با دیدن این صحنه پا شدیم رفتیم دم در خروجی پارک با یکی از ان جوان ها برخوردم و ازش پرسیدم چرا سرباز شما را کتک زد؟گفت :به ما فحش داد گفت زود باشین گمشین بیرون وقتی گفتم چرا باید بریم عصبانی شد و به جان ما حمله ور شدیادم میاد از یک ماه پیش بعضی جوانان ایرانی به جان افغانیها حمله ور میشدند و اذیت میکردندحالا نوبت با پارکبان ها و سرباز ها رسیده این اعمال زشت علیه مهاجرین بیگناه افغان از چند شب قبل شروع شده و همچنان ادامه دارهاز انشب به بعد هیچ افغانی را در پارک راه نمیدند و در صورت وارد شدن به پارک به شدت برخورد میکننانشب خیلی از هموطنان را از پارک بیرون انداختند و به همه گفته بودند دیگر ورود حیوانات و افغانها به پارکممنوع!

بیان یک احساس خوب

بیان یک احساس خوب

شما در کجای این دهکده ای نسبتا" بزرگ زندگی میکنید؟ محیط زندگی شما چگونه است؟ آیا چیزی از زندگی وهویت نسل قبل تان را به یاد دارید؟ آیا به آنها افتخار میکنید ویا گریزان هستید؟ آیا کسی را میشناسید که از معرفی پدر ومادر و بستگانشان به دوستان وهمسایه گان جدید شان خجالت بکشند؟!!! وآیا تا کنون پیش آمده که دیگران به خاطر بستگان تان مسخره تان کنند! ویا دلشان به حالتان بسوزد که چرا این افراد از نسل شما واز قوم شما ویا از بستگان شما است.!
نمیدانم پاسخ تان چیست؟! اما برای خود من که در ایران زندگی کردم ومیکنم بسیار موارد فراوان وجود داشته ودارد.!
یک نمونه اش را با هم میخوانیم
خردادماه (جوزا) ۱۳۷۱بود ومن جوانکی بودم تر وتمیز ولاغر اندام. تازه در یک مغازه ای عکاسی مشغول کارشده بودم وبا دونفر از دوستان هم سن وسالم که ایرانی بود همکار بودم. وضعیت ظاهری من بد نبود هم سرحال بودم هم نسبت به دیگر هموطنانم شغل مناسب تری را انتخاب کرده بودم وخوب تر از همه یک کار خوب در مرکز شهر محل زندگی ام پیدا کرده بودم واین برای خیلی از ایرانی ها باعث تعجب شده بود چونکه طبق قانون نا نوشته ای در ایران کار کردن مهاجرین افغانی در چنین جا های با عث تعجب است.!
در جای که این حقیر کار میکردم (ومیکنم) مهاجرین افغانی زیاد مراجعه میکردند واز زمانیکه من در اینجا آمدم این مراجعات بیشتر هم شده است.
در آنروز ها ودر زمان مراجعه هموطنانم مخصوصا" پیر زنان وپیرمردان آفتاب خورده وصورت های چروکیده ودستان پینه بسته به محل کارم، متوجه نگاهی سنگین یکی از همکارانم میشدم! یک نگاهی به من ویک نگاهی هم به آن مردمان زحمت کش هموطنم می انداخت! این کار چند هفته ای ادامه داشت تا اینکه یکروز حوصله ام سر رفت ورگ هزارگی ام گل کرد! با عصبانیتی که معلوم نبود چقدر بود رفتم وروبروی آن دوستم ایستادم وبا صدای بلند ومحکم گفتم: ببین دوست عزیز! من معنی نگاه های تورا خوب میفهمم ودرک میکنم،ومیدانم منظورت از این نگاه ها چیست! حال خوب توجه کن! به سرو وضع من نگاه نکن به موهای تمیز وسشوار کشیده ام، به صورت هفت تیغ شده ام، به بوی ادکلن فرانسوی ام، به لباس سفید واتو شده ام، به کفش های واکس زده ام، به کیف سامسونتم نگاه نکن! من از همین نسلی هستم که هر رزو صد ها نفر شان به این مکان مراجعه میکنند، من از دیدن این مردان وزنان خجالت نمی کشم بلکه به قد خمیده شان ودستان پینه بسته شان وقلب بدون ریا شان افتخار میکنم، این مردان وزنان که اینجا می آیند وبا آمدن شان نگاه معنی دار تو هم شروع میشود! بدان که اینها آینه ای تمام نمای پدر ومادر خودم هستند. من از نسل همین مردان زحمتکش وزنان قد خمیده هستم. من با این دستان زبر نوازش شدم،محبت دیدم،ادب یاد گرفتم وتربیت شدم. من از زحمت این دستان زبر نان خوردم،رشد کردم،قد کشیدم وبه جوانی رسیدم. من این دستهای زبر،صورت های چروکیده،قد های خمیده،رنگ وروی آفتاب خورده را میشنانسم وحس میکنم. من درد آنهارا میدانم رنج شان میفهمم با خوشحالی آنها خوشحالم با غمگینی انها غمگینم. با دیدن این زنان ومردان یاد وخاطره ای پدر ومادر پیرم برایم زنده میشود من هر وقت انهارا میبینم زنده میشوم وانرژی مثبت میگیرم. من با اینها عشق میورزم وبه انسانیت، صفا، صمیمیت، پاکی،محبت،دوستی، وبزرگواری آنها ایمان دارم وعبادت میکنم.
بلی دوستان!
این خاطره ای واقعی بود از قسمتی از زندگی در غربت، در جای که شناختی از من ندارند،مرا نمیفمند درکم نمیکنند! آن دوست ایرانی من هنگامی که چشمش به آن پیر زنان وپیر مردان قد خمیده وزحمت کش می افتاد با نگاه خودش میگفت: خب حالا حیدری با این تیپ که برای خودش درست کرده حتما"خودش را بالا تر از آنها میبیند وبا آنها حرف نمیزند! این درحالی بود که من با عملم بار ها ثابت کرده بودم که من خاک پای همین مردان وزنانی هستم که با قد خمیده وبدن نحیف برای انجام کاری به من مراجعه میکردند.

یک پاسخ دلنشین!

یک پاسخ دلنشین!
چند روز قبل در یکی از نوشته های سخیدادهاتف کامنت کوتاهی گذاشتم. کامنت من کوتاه بود اما پاسخ بسیار مفیدی داشت. با هم میخوانیم.
سخیداد هاتف حیدری عزیز ,گمان نمی کنم من آدم مغلق نویسی باشم. اما در باره ی کامنت ها عرض کنم که کامنت گذاشتن و نگذاشتن خواننده گان افغانی تابع بعضی متغیر های دیگر است و نه ساده نویسی و پیچیده نویسی. من زیاد در بند " کامنت زیاد دریافت کردن " نیستم و گر نه می دانم که چه چیزهایی کامنت آور! اند. سخن گفتن ( ان هم به نحوی تحریک آمیز) در باره ی مسایل قومی , اشخاص و تابوهای جنسی فوق العاده کامنت خیز است. اما کامنت های خواننده گان در مجموع نباید راهنمای نوشتن آدم باشد. یکی می نویسد عالی بود , دیگری می نویسد مزخرف بود. شما از این گفته ها چه می گیرید؟ بعضی وقت ها من مطلبی می نویسم و حتا یک نفر هم در باره اش نظر نمی دهد. معنای این حالت قطعا این است که بسیاری به این گونه نوشته ها علاقه ندارند. اما این بی علاقه گی بر کار من تاثیر نمی گذارد. من به نوشتن در مورد بعضی چیزها اشتیاق دارم و از روی این اشتیاق کار می کنم. ده نفر هم که این اشتیاق مرا بگیرند و به رسمیت بشناسند کافی است. برای من نوشتن چراغ اشتیاق خود را بر افروخته نگه داشتن است و نه لزوما به کسی در جایی فایده یی رساندن. نوشتن عشق من است. فکر کردن در باره ی بعضی چیزها شوق من است. اندیشیدن در آن حوزه ها را دوست دارم. حالا من چیزی می نویسم و مشتاق ترین خواننده ی آن هم نخست خودم هستم. از همین رو من ( و گفتن این شاید تعداد خواننده گان و نظر گذاران را کم کند!) واقعا به کامنت ها زیاد توجه نمی کنم. در بیست و چهار ساعت در حدود صد نفر نوشته های مرا می بینند ( یا می بینند و می خوانند). همین برای من اهمیت دارد. این که این خواننده گان نظر هم می دهند یا نمی دهند اهمیت درجه دوم دارد. بعضی نظرهای خوبی می دهند ( گاه به مخالفت). من از این نظر ها می آموزم. اکثرا می خوانند و می گذرند. بعضی وبلاگ نویسان خواهش می کنند که در پای مطلب شان نظر بدهیم. به نظر من این کار بی فایده است. همان روند طبیعی و بی تکلف اش بهتر است. شما اگر خود نوشتن و اندیشیدن را دوست نداشته باشید بعید است که نوشته های تان در دل دیگران بنشیند. من تا نوشته یی را بخوانم فورا متوجه می شوم که نویسنده اشتیاق نوشتن داشته یا نداشته. همین اشتیاق کار خود را می کند. من خوش دارم خواننده گان نوشته های مرا دوست داشته باشند و با اشتیاق بخوانندشان. نظر ندادند که ندادند. خانه ی دنیا و آخرت شان آباد. موافق دیدگاه های من هم نباشند خیر است. با حرارت مخالفت کنند هم خیر است. مساله این است که تو به عنوان نویسنده حس کنی که دیگران با اشتیاق با عشق تو یعنی نوشتن درگیر هستند. این یعنی این که کسانی هستند که با گرمی کلمات ات گرم می شوند و با سردی شان احساس سردی می کنند.