درباره من

عکس من
تهران, Iran
با سلام؛ این وبلاگ برای آرشیو نوشته هایم است. به عبارت یک بک آب به حساب می اید.بنا براین خیلی دیر به اینجا سر میزنم در صورت که با نویسنده کار ضروری دارید، لطفا" به این http://hydari44.blogfa.com/ وبلاگ بیاید و یابا این ایمیل تماس بگیرد hydarie@yahoo.comبا تشکر

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

آقایان سیب، خانم ها گلابی

این روز ها بیماری دیابت دربین مهاجرین افغانی مقیم ایران، به مقدار قابل توجه شایع شده است. زمانیکه دنبال علت دچار شدن مهاجرین به این بیماری دراینترنت گشتم، به چند مورد برخوردم.

عوامل ارثي، شرايط محيطي، مرض قند ثانويه، استرس ها
به عقیده من اگر هیچ کدام از علت های که باعث این بیماری میشوند، در دست ما نباشد ولی یک مورد آن در دست خود ما هست. 
ادامه مطلب را بخوانید:
-۱-
سفره پهن میشود. بشقاب ها چیده میشوند، سینی پر برنج درجه یک هندی ویا پاکستانی در میان سینی تکان تکان میخورد ودل مهمان را همراه باخود میلرزاند وبعد هم ران مرغ ویا خورش با گوشت گوساله ونوشابه زمزم وسالاد کاهو با سس مایونز وترشی برای باز شدن اشتها، وسکوت مطلق فقط صدای قاشق چنگال وبشقاب و شکم های که سر نمیشوند.
-۲-
خوابش نمیبرد! چون احساس میکند خیلی سنگین شده یک چیزی در سر دلش(معده) مانند سنگ مانده وتکان هم نمیخورد. احساس فشار در پشانی دارد. دست وپایش داغ شده دستی به روی شکمش میکشد سفت سفت است. خدایا! چه کار کنم؟ ای کاش کمتر میخوردم. همسرش خواب است ولی شدیدا" خور پف میکند. پری شکم از یک طرف وصدای خور وپف همسر از طرفی خواب را بر او حرام کرده. به طرف یخچال میرود ونوشابه را برمیدارد که بخورد، ناگهان چشمش به شیشه شربت معده (ضد اسید) می افتد وخوشحال دوقاشق غذارخوری سرمیکشد ومدت بعد با دو تا آروغ و خواب وخور پف... .
-۳-
باید بروند عروسی اما هرکدام از لباس ها یش را که میپوشد تنگ است. یکی آستینش تنگ شده وآن یکی شکمش بیرون میزند یکی دیگر یخنش بسته نمیشود وکمر شلوارش هم تنگه. با ناراحتی همسرش را صدا میزند ومیگوید: آخه من چکار کنم؟ این لباسها همش آب رفته وبرایم تنگ شده! صدای همسرش از اتاق دیگر به گوش میرسد ای بابا لباسهای من هم تنگ شده کت وشلوارم آب رفته حالا چه کار کنیم؟

کمی بعد جلوی آینه خانم به آقا میگه: میدونستی مدت است یک چیزی میخوام به تو بیگم. شدی مثل سیب. وآقا جواب میده راست میگی: شما هم شدی مثل گلابی.
-۵-
تمام بدنش عرق کرده. نفس نفس میزند. دهانش خشک شده خسته وکوفته خودش را رسانده به مغازه عکاسی. ولو میشود روی صندلی! خدایا! این دیگه چه مرضی بود؟ این دیگه چه گرفتاری بود؟ خدایا! مردم! نفسم بالا نمی آید ای خدا ! به حق چیز های ندیده . خدایا کمکم کن.
میپرسم: خدا بد نده همشهری! چه شده مشکلی پیش آمده مریض شدی؟ میگوید: وطندار نپرس دیابت گرفتم، دوتا عکس فوری بدی برای پرونده پزشکی ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر