درباره من

عکس من
تهران, Iran
با سلام؛ این وبلاگ برای آرشیو نوشته هایم است. به عبارت یک بک آب به حساب می اید.بنا براین خیلی دیر به اینجا سر میزنم در صورت که با نویسنده کار ضروری دارید، لطفا" به این http://hydari44.blogfa.com/ وبلاگ بیاید و یابا این ایمیل تماس بگیرد hydarie@yahoo.comبا تشکر

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

آنچه مردان در مورد زنان نمی دانند، نگاهی به رمان سنگ صبور

در صفحه نخست کتاب سنگ صبور تنها یک جمله آمده است.تقدیم به ن.الف.شاعر زنی که به دست شوهرش کشته شد.

در صفحه دوم شعری از شاعر فرانسوی آنتونین آرتید:همه چیز از تن، از راه تن، با تن و به مقصد تن به وجود می آید.
بعد رمان کم حجم و مینی مالیستی سنگ صبور با توصیفی سینمایی و شاعرانه از اتاقی در جایی نامعلوم در زمانی نامعلوم شروع می شود.
مردی بی حرکت دراز کشیده است و زنی بر بالین او در حال تسبیح گرداندن است. اتاق را پرده ای مستور کرده است، پرده ای با عکس دوخته شده از مرغانی که بر آن در حال پرواز، منجمد شده اند.
عتیق رحیمی یک دانش آموخته سینماست. و بر اساس کتاب اولش فیلمی ساخت که در میان کاندیداهای جایزه کن هم قرار گرفت.
شاید عتیق این دفعه می خواسته فیلمنامه ای بنویسد یا نا خود آگاه داستانش شکلی خیلی سینمایی به خود گرفته است. کتاب تازه عتیق که به تازگی ترجمه انگلیسی آن با مقدمه خالد حسینی به بازار عرضه شده است، کتابی است که جایزه کنگور، مهم ترین جایزه ادبی فرانسه را برده است.
داستان شاعرانه
دو کتاب قبلی عتیق رحیمی اول به فارسی نوشته شده بودند و بعد توسط خود نویسنده به فرانسوی برگردانده شدند. اما عتیق ترجیح داده است که این کتابش را اصلا به فرانسوی بنویسد. شاید به همین خاطر هم هست که نسبت شاعرانگی اش ،نسبت بازی با کلمات و شگرد افغانی عتیق در تکرار کردن ها بسامد کمتری داشته باشد و در عوض سینمایی تر شود.
خالد حسینی در مقدمه خود کتاب عتیق را کتابی بی مانند و شاعرانه می داند که در نشان دادن صدا و چهره زن بی صدا و بی چهره افغان موفق بوده است و بعد به این نکته اشاره می کند که به راستی نمی شده است این کتاب را که سر تا سر راز "تن" است به فارسی نوشت.
کتاب سرگذشت 99 روز زندگی زنی است که بر بالین شوهر بیمارش نشسته است و طبق تجویز ملایی باید 99 نام خداوند را هر روز یک نام، بر بدن شوهر بخواند و بدمد.
شوهر معلوم نیست کجا به این حال افتاده است اما کم کم آشکار می شود که مردی مجاهد بوده است و برای نام خدا به جنگ رفته است و حال به این وضع به خانه بر گشته است.
ذکر نام های خداوند با "القهار" شروع می شود و زن همچنان که دارد نامهای خداوند را بیان می کند از لابلای هجی کردن حروف به هزار تو های حافظه اش می رسد. به خاطراتش، به قصه های مشترکی که با مرد داشته است و قصه های که باید می داشته اما قهاریت شوهر مانع شده است.
کم کم از خاطره به خشم از خشم به درد دل از درد دل به گفتگویی یک طرفه می انجامد. در طی روز های ذکر و تسبیح زن بر بالین شوهر، هرچه می گذرد زن جرآت بیشتری می یابد.
زن از زنانگی می بر آید، تن می شود ، به تن شوهر با قدرت دست می اندازد و ماجرای تن خویش را وا می شکافد ماجرایی که با تسلط بی چون و چرای مرد همراه بوده است و بعد ماجرایی تن خویش را با دیگران بازمی گوید که تسلط مفقود در رابطه نخستش را چگونه می توانسته جبران کند.
و بعد کم کم در واگویه های این حکایات خود جای شوهر را می گیرد. اینک اوست که حاکم خانه است اوست که می تواند جان و جهان مرد را در اختیار داشته باشد. کسی که خود نقش سنگ صبور را بازی کرده است.
کسی که همواره شنیده است و هیچ گاه سخنی نگفته است. حالا در موضع متکلم واقع شده تا همه گفتنی های مگوی خود را بگوید و حتی شوهرش را سنگ صبور خطاب کند.
شوهری که هیچ کاری از دستش بر نمی آید. و در ادامه ای جابه جایی های ممتد روانی، این انگاره نمادین را مطرح می کند که اگر روزی، زنی در شرایط سنت (حالا سنت افغانی) بتواند با مردش بی پرده سخن بگوید چه چیز های به او خواهد گفت.
و همین انگاره با فرم دایره مانند تسبیحی که با ذکر 99 نام خدا به نقطه نخست باز می گردد، ساختار کلی رمان موجز عتیق راتشکیل می دهند.
«اگر مذهب به تمامی با مکاشفه سرو کار دارد. قصه ما نیز مکاشفه ای است. مکاشفه ای خیلی شخصی ما ، سنگ صبور من! آره، بدن مکاشفه ماست بدن های ما با راز هایشان با زخم ها یشان، با درد های شان،با لذتهایشان»
وبه این گونه وارد سر گذشت همه زنان افغانستان می شود. وارد رویاها، راز ها و ناگفته های آنان، وارد میل ها و تنهایی ها و هوس های سرکوب شده ای که تقریبا دیگر در حال ترکیدنند. و در این تر کیدن نه فقط ذهنیت مذکر حاکم، بلکه جامعه ، سنت و مذهب نیز به چالش کشیده می شوند.
دو چهره از یک تن
و رازها و نا گفته های زن در این فضا، تنها راز ها و عقده های او نیست. رازهای تنهایی های همه تن ها ست. راز های مستور جامعه ای که مثل همان مرغ های دوخته شده ای روی پرده منجمد، باقی مانده اند. جامعه ای که می تواند زنی را با عکس مردی عروسی بدهد. هزار چشم کنجکاو مترصد دیدن خونی است که حاصل شب زفاف زنی است و این چه بسا از همه کار های جهان برایشان اهمیت بیشتری پیدا می کند.
جامعه ای که در آن زن بد کاره نکوهش می شود اما مرد بد کاره چه بسا ستایش..مردانی که کودکان زیبا روی را می دزدند تا از آنان سوء استفاده کنند. اما در عین حال نگران گناهکاری مردمی هستند که فرسنگ ها از آنان دورتر زندگی می کنند.
شخصیت هایی رمان تنها دو نفرند. زن و شوهر، و هیچ کدام نیز نامی ندارند. شخصیت سوم داستان، ملاست که تقریبا همه جای زندگی حضور دارد. ملای دیگر، یا خود ملامت گر و در عین حال توجیه گر آنها ست و آنها خود نیز دو "من" دو "چهره" از یک "تن" اند که در طول داستان مرتب به همدیگر تبدیل می شوند.
پدر و مادر هم، همیشه در داستان های عتیق حضور دارند و همواره نیز حامل بار های نمادینی از خود شخصیت اصلی داستانند. در اینجا تنها ما با مادر شوهر و پدر زن سرو کار داریم و هر دو نیز هر کدام کامل کننده آن دیگری است.
پدر مردی بودنه باز (کسی که بلدرچین را برای جنگیدن تربیت می کند) وحتی در بودنه بازی دخترش را نیز باخته است. زن که خود نیز قربانی قمار های پدر است از بودنه انتقام می گیرد. بودنه را به چنگال پشک(گربه) می سپارد. پشک همیشه با زن هست. همه جای داستان سرکی می کشد و غایب می شود. پشک انتقام گیرنده است. پشک منجی است. پشک خود زن است که جرات می یابد و از شوهرش انتقام می گیرد و نکته این است که مرد را ذکر نام ها ی خداوند زنده نمی کند بلکه ذکر راز ها ی زن است که زنده می کند.
صبور، نامی برای زنها
مادر، نگهبان عفت است. نقشی که امروز خود زن در نسبت با دخترانش دارد. مادر، عروسش را به خدمت ملا می برد تا حامله شود و چه بسا خود نیز می داند که اکسیر ملا چیزی جز هم بستر کردن زن با مردی دیگر نیست. اما همه چیز بایستی طبق آئین باشد. و در آیین مستوری، آنچه در پس پرده واقع می شود چه اهمیتی دارد. مهم این است که ظاهر زندگی درست حفظ شود و به همین خاطر است که پس ازحاملگی عروسش، برای حفظ ظاهر برای تشکر و دادن پاداش دوباره به خدمت ملا می رسد.
این مستوری بزرگترین راز جامعه مورد بحث عتیق است. جامعه ای سر بسته غرق در آیین ها و سنت ها و حفظ ظواهر. جامعه ای آرامی که بایستی در ظاهر همه چیز شکر خدا خوب باشد و همه چیز با صبوری و سنگینی شروع شود و به مقصد برسد.
و به این خاطر است که صبور نام نداشته ای همه شخصیت های داستان، نام خود داستان و نام جامعه است که چون سنگ افتاده است و بالاخره آخرین نام و نام شفابخش خداوند است.
«یا صبور یا صبور..عینا تو خود خدایی، وجود داری و حرکت نمی کنی، می شنوی حرفی نمی زنی، می بینی و دیده نمی شوی. عینا خدا، تو صبوری و نامتحرک و من رسول توام، پیامبرت، من صدای توام، نگاهت، دستانت.من بازتاب توام، یا صبور!یا صبور!یا صبور!»
به نقل از بی بی سی

۱ نظر: