ای بابا دنیا چه زود میگذرد... چشم بازکنی سال نو از راه رسیده ... واقعا" سال چقدر کوتاه شده ... سال دیگه عین ماه زود می آید ومیرود ...
نمیدانم کی! برای اولین بار این جملات را به زبان جاری نمود وفلسفه گفتن این سخنان دربین مردم چیست؟ اما من فکر میکنم در قرن بیست ویک همه ما یک جورای با سرعت تمام در حال حرکت هستیم. زندگی ماشینی بر ما تاثیر خودش را گذاشته وهمراه با این ماشین، ما هم حس میکنیم سالها زود می آید ومیرود، غافل از اینکه با گذشت هرسال عمر ما کوتاه وکوتاه تر میشود.
خیلی از ما انسان ها اگر شانس بیاوریم گلی را در فصل بهار در بوته آن ببوییم وچشممان به سبزه ی بیفتد ودر فصل گرم تابستان بتوانیم در رودخانه تنی به آب بزنیم ویا در پائیز در صبح زود قبل ازدیگران برگ های رنگارنگ ریخته شده از درختان را بببینیم ودر زمستان اگر برفی بیاید آدم برفی بسازیم وشاید برف را گوله کرده به طرف هم پرتاب کنیم.
باور بفرمائید خیلی از ما فرصت چنین کارهای را نداریم وتوقع هم داریم که گذشت زمان، ساعت، روز هفته، ماه وسال را حس کنیم وبفهمیم که سال کی آمد وچه وقت سر شد.
من هم درچنین وضعیت های یکسال در وبلاگم نوشتم ونوشتم ونوشتم. اینگار همین دیروز بود که اولین پست وبلاگم را نشر نمودم واقعا" خیلی زود گذشت ویک سال از عمرم کم شد.
در این ۳۶۵ روز تعداد ۱۰۳ مطلب در وبلاگم نشر شده، و نزدیک به ۱۱هزاربار بار هم صفحات وبلاگم باز شده است، ومبلغ ۲۵۰هزار تومان هم از جیب مبارکم هزینه نمودم وصد ها تارمویم هم سفید شده است.
وبلاگ نویسی در این یکسال برایم، تلخی ها وشیرنی های زیادی داشته که هرکدام تجربه جدید وآموزنده بوده. تلخ ترین خاطره ام در اردیبهشت ماه رخ داد، که شخصی ویا اشخاصی به جای من وبه نام من در وبلاگ دیگران به صورت کامنت فهش وناسزا مینوشت ومتعاقب آن بی خبری من وعصبانیت مدیران بیچاره وبی خبر وبلاگ ها، ونتیجه تلافی وتلافی وتلافی... در این زمان چنان وضعیت برایم وخیم شده بود که حتی حوصله بچه های خودم را هم نداشتم شب ورز جملات رکیک ودور از شان انسانی جلوی چشمانم ظاهر میشد، وبار ها خواستم که وبلاگم را حذف نموده ودیگر هیچ وقت ننویسم!!! ومرتب از خودم میرسیدم چرا؟... . چراهای که هیچ وقت جوابی برای انها پیدا نکردم.
خاطرات شرینم خدارا شکر خیلی زیاد تر وبهتر از خاطرات تلخ است. من در این یکسال با دوستانی زیادی آشنا شدم که هرکدام آنها به اندازه کل عمرم برایم مفید بوده اند. انسان های خوب باسواد فرهیخته ومخصوصا" جوانان نسل بعد ازخودم که آرزوهای دست نیافته ام را در فکر واندیشه ی آنها مبینم وحس میکنم ولذت میبرم. در اینجا متاسفانه نمیتوانم از تمام دوستانم نام ببرم فقط میتوانم بگویم منظورم خود شما که این مطلب را میخوانی هستی چون تو به اندازه همه دستان دیگرم به گردن من حق داری ومن از شما سپاسگزارم که مرا در دیار غربت تنها نمیگذاری ودقایق مهمانم میشوی وحوصله میکنی ومطالب دست پا شکسته ام را به خوانش میگیری. تشکر وسپاس از همه شما.
واما دراین مدت دوستانی راهم ازدست دادم، دوستانی که خیلی هم باهم دوست بودیم ولحظه شماری میکردیم که کی مطلب جدید در وبلاگ خود نشر میکند تابخوانیم واستفاده کنیم ونظر بدهیم. واقعا" علت دلخوری این دوستانم را هیچ وقت نفهمیدم وندانستم که چرا دیگر به وبلاگم نمی آیند ونظر نمیدهند. البته آنها صاحب اختیار هستند که هرکاری دوست دارند بکنند، ومن از فرصت استفاده نموده از همه این دوستانم که به نحوی از من دلخور هستند حلالیت میطلبم وخواهش میکنم مرا ببخشند. وکسانی هم که باعث ناراحتی ام شدند همین جا اعلام میکنم همه آنهارا حلال کردم وبخشیدم.
.کلام آخر اینکه:
یکسال نوشتم وبا نوشته هایم زندگی کردم، فکر کردم، حرص خوردم وموهای سرم سفید شد وکیف کردم ولذت بردم. خدا وکیلی خیلی حال داد برای من هیچ جیز به اندازه نوشتن لذت بخش نیست.
در این وبلاگ بخشی ازوجودم را قرار داده ام.
نمیدانم کی! برای اولین بار این جملات را به زبان جاری نمود وفلسفه گفتن این سخنان دربین مردم چیست؟ اما من فکر میکنم در قرن بیست ویک همه ما یک جورای با سرعت تمام در حال حرکت هستیم. زندگی ماشینی بر ما تاثیر خودش را گذاشته وهمراه با این ماشین، ما هم حس میکنیم سالها زود می آید ومیرود، غافل از اینکه با گذشت هرسال عمر ما کوتاه وکوتاه تر میشود.
خیلی از ما انسان ها اگر شانس بیاوریم گلی را در فصل بهار در بوته آن ببوییم وچشممان به سبزه ی بیفتد ودر فصل گرم تابستان بتوانیم در رودخانه تنی به آب بزنیم ویا در پائیز در صبح زود قبل ازدیگران برگ های رنگارنگ ریخته شده از درختان را بببینیم ودر زمستان اگر برفی بیاید آدم برفی بسازیم وشاید برف را گوله کرده به طرف هم پرتاب کنیم.
باور بفرمائید خیلی از ما فرصت چنین کارهای را نداریم وتوقع هم داریم که گذشت زمان، ساعت، روز هفته، ماه وسال را حس کنیم وبفهمیم که سال کی آمد وچه وقت سر شد.
من هم درچنین وضعیت های یکسال در وبلاگم نوشتم ونوشتم ونوشتم. اینگار همین دیروز بود که اولین پست وبلاگم را نشر نمودم واقعا" خیلی زود گذشت ویک سال از عمرم کم شد.
در این ۳۶۵ روز تعداد ۱۰۳ مطلب در وبلاگم نشر شده، و نزدیک به ۱۱هزاربار بار هم صفحات وبلاگم باز شده است، ومبلغ ۲۵۰هزار تومان هم از جیب مبارکم هزینه نمودم وصد ها تارمویم هم سفید شده است.
وبلاگ نویسی در این یکسال برایم، تلخی ها وشیرنی های زیادی داشته که هرکدام تجربه جدید وآموزنده بوده. تلخ ترین خاطره ام در اردیبهشت ماه رخ داد، که شخصی ویا اشخاصی به جای من وبه نام من در وبلاگ دیگران به صورت کامنت فهش وناسزا مینوشت ومتعاقب آن بی خبری من وعصبانیت مدیران بیچاره وبی خبر وبلاگ ها، ونتیجه تلافی وتلافی وتلافی... در این زمان چنان وضعیت برایم وخیم شده بود که حتی حوصله بچه های خودم را هم نداشتم شب ورز جملات رکیک ودور از شان انسانی جلوی چشمانم ظاهر میشد، وبار ها خواستم که وبلاگم را حذف نموده ودیگر هیچ وقت ننویسم!!! ومرتب از خودم میرسیدم چرا؟... . چراهای که هیچ وقت جوابی برای انها پیدا نکردم.
خاطرات شرینم خدارا شکر خیلی زیاد تر وبهتر از خاطرات تلخ است. من در این یکسال با دوستانی زیادی آشنا شدم که هرکدام آنها به اندازه کل عمرم برایم مفید بوده اند. انسان های خوب باسواد فرهیخته ومخصوصا" جوانان نسل بعد ازخودم که آرزوهای دست نیافته ام را در فکر واندیشه ی آنها مبینم وحس میکنم ولذت میبرم. در اینجا متاسفانه نمیتوانم از تمام دوستانم نام ببرم فقط میتوانم بگویم منظورم خود شما که این مطلب را میخوانی هستی چون تو به اندازه همه دستان دیگرم به گردن من حق داری ومن از شما سپاسگزارم که مرا در دیار غربت تنها نمیگذاری ودقایق مهمانم میشوی وحوصله میکنی ومطالب دست پا شکسته ام را به خوانش میگیری. تشکر وسپاس از همه شما.
واما دراین مدت دوستانی راهم ازدست دادم، دوستانی که خیلی هم باهم دوست بودیم ولحظه شماری میکردیم که کی مطلب جدید در وبلاگ خود نشر میکند تابخوانیم واستفاده کنیم ونظر بدهیم. واقعا" علت دلخوری این دوستانم را هیچ وقت نفهمیدم وندانستم که چرا دیگر به وبلاگم نمی آیند ونظر نمیدهند. البته آنها صاحب اختیار هستند که هرکاری دوست دارند بکنند، ومن از فرصت استفاده نموده از همه این دوستانم که به نحوی از من دلخور هستند حلالیت میطلبم وخواهش میکنم مرا ببخشند. وکسانی هم که باعث ناراحتی ام شدند همین جا اعلام میکنم همه آنهارا حلال کردم وبخشیدم.
.کلام آخر اینکه:
یکسال نوشتم وبا نوشته هایم زندگی کردم، فکر کردم، حرص خوردم وموهای سرم سفید شد وکیف کردم ولذت بردم. خدا وکیلی خیلی حال داد برای من هیچ جیز به اندازه نوشتن لذت بخش نیست.
در این وبلاگ بخشی ازوجودم را قرار داده ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر