امروز روز مادر است.
هرچی خواستم چیزی بنویسم نشد که نشد.!
شرمنده ام!
۲۱سال از مادرم دورم! فقط گاه گداری صدای اورا از پشت تلفن میشنوم که همچنان مرا قوت قلب است.
دلم برایش تنگ شده.
شاید علت اینکه نتوانستم برای مادرم بنویسم این باشد که ازخودم خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم که چرا ۲۱ سال است که هیچ خدمتی به مادرم نتواستم بکنم.! وحال به مناسبت روز مادر عقده هایم را خالی میکنم.!
خلاصه، نه مغزم یاری داد نه لرزش دستانم آرام گرفت ونه تپش قلبم کم شد ونه مطلبی توانستم تحریر کنم.!
مادر به خدا شرمنده ام.
هرچی خواستم چیزی بنویسم نشد که نشد.!
شرمنده ام!
۲۱سال از مادرم دورم! فقط گاه گداری صدای اورا از پشت تلفن میشنوم که همچنان مرا قوت قلب است.
دلم برایش تنگ شده.
شاید علت اینکه نتوانستم برای مادرم بنویسم این باشد که ازخودم خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم که چرا ۲۱ سال است که هیچ خدمتی به مادرم نتواستم بکنم.! وحال به مناسبت روز مادر عقده هایم را خالی میکنم.!
خلاصه، نه مغزم یاری داد نه لرزش دستانم آرام گرفت ونه تپش قلبم کم شد ونه مطلبی توانستم تحریر کنم.!
مادر به خدا شرمنده ام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر