نامه وارده
با سلام
مطلب زیر را یک دوست دانشجوی جوان وپرانرژی که در دانشگاه پلی تخنیک کابل که جز نخبه های آن دانشگاه میباشد، به صورت کامنت خصوصی ارسال نموده اند.
لازم به ذکر است که این مطلب به صورت کامنت ودر سه مرحله ارسال شده است وخیلی انسجام لازم را از لحاظ نوشتاری ندارد که حتما" خوانندگان محترم در نظر داشته باشند.
سلام آقای حیدری با تمام احترامی که نسبت به شما قائیلم و وبلاگتان را قبول دارم اما باور کنید شما دارید پایتان را از گلیم تان دراز تر می کنید. این پست شما اصلا خوب نیست و نه تنها معنی خوبی ندارد بلکه کاملا بی معنی و توهین آمیز است. چندین بار پشت سر هم گفتید این هزاره این رقم، این هزاره آن رقم. به جای کلمه ی هزاره که به نوعی به ریشخندی اینجا بیان شده می توانستید بگوید این شخص این رقم یا آن رقم.
هم من هزاره هستم و هم شما. این را هر دو میدانیم. اما اینجا شما طوری بیان کرده اید که انگار هزاره نمی تواند مامور انتخابات آنهم در کاخ ریاست جمهوری باشد. احتمالاتی را هم که برای دست روی شکم گذاشتنش نوشته اید هم اصلا قشنگ نیست.
اصلا شما چی فکر کرده اید؟ فکر میکنید ما هزاره ها اینجا در کابل داریم از گشنگی می میریم؟ و هنوز مثل سابق در بدبختی به سر می بریم؟ کسی مارا قبول ندارد؟ اگه اینطوره باید به عرض برسانم که سخت در اشتباه هستید. اگر وضعیت سیاسی ما هزاره ها نابسامان است فقط و فقط به خاطر دو تا رهبر بی کفایت ماست که در راس امور هستند. وگرنه ازبک ها هم رهبر دارند و وضعیت سیاسی شان هم خوب است. نفوس شان هم از ما کمتر است و تحصیلاتشان هم به مراتب پائینتر
اما به غیر از وضعیت سیاسی بحرانی ما هزاره دیگر در کابل هیچ مشکلی نداریم. هر جایی که بخواهیم می توانیم کار کنیم. به هر پستی که بخواهیم می توانیم برسیم. من در دانشگاه دوم نمره هستم و در یک شرکت برنامه نویسی ماهیانه به صورت نیمه وقت 400 دلار درآمد دارم. دوستی دارم بست دو وزارت عدلیه است و در عین جوانی آمر یک دیپارتمنت شده. شصت درصد اساتید دانشکده ی ما هزاره هستن. و ... و ... .
اینها نمونه هایی هستند از موفقیت های هزاره ها در این سالها. موفقیت هایی که در دوره ی جنگ نمی توانستند خوابش را هم ببینند.
اصلا شما چی فکر کرده اید؟ فکر میکنید ما هزاره ها اینجا در کابل داریم از گشنگی می میریم؟ و هنوز مثل سابق در بدبختی به سر می بریم؟ کسی مارا قبول ندارد؟ اگه اینطوره باید به عرض برسانم که سخت در اشتباه هستید. اگر وضعیت سیاسی ما هزاره ها نابسامان است فقط و فقط به خاطر دو تا رهبر بی کفایت ماست که در راس امور هستند. وگرنه ازبک ها هم رهبر دارند و وضعیت سیاسی شان هم خوب است. نفوس شان هم از ما کمتر است و تحصیلاتشان هم به مراتب پائینتر
اما به غیر از وضعیت سیاسی بحرانی ما هزاره دیگر در کابل هیچ مشکلی نداریم. هر جایی که بخواهیم می توانیم کار کنیم. به هر پستی که بخواهیم می توانیم برسیم. من در دانشگاه دوم نمره هستم و در یک شرکت برنامه نویسی ماهیانه به صورت نیمه وقت 400 دلار درآمد دارم. دوستی دارم بست دو وزارت عدلیه است و در عین جوانی آمر یک دیپارتمنت شده. شصت درصد اساتید دانشکده ی ما هزاره هستن. و ... و ... .
اینها نمونه هایی هستند از موفقیت های هزاره ها در این سالها. موفقیت هایی که در دوره ی جنگ نمی توانستند خوابش را هم ببینند.
***
شما چی فکر میکنی؟ وطن خودتان را گذاشته اید کنار، (به نوعی فروخته ای به یک مقدار امکانات بیشتری که در ایران برایت میسر است) نشستی ایران و برا خودت شدی کلی تحلیلگر مسائل افغانستان؟ از درون مملکت چه خبر داری؟ از درد اصلی مردم ما چه می دانی؟ با صحبتهایی که قبلا با شما داشتم میدانم از آن دسته افغانهای عزیزی هستی که اگر ایران به زور بیرونشان کند بعد از کلی گریه و دلشکستگی شاید به سوی دیگری از جهان پناهنده شوی ولی به وطن خودت باز نگردی. در چتهایمان چندین بار از شما خواستم بیائید افغانستان تا متوجه شوید زندگی یعنی چه! اما شما همیشه می گفتید فکر و خیال وطن را هم حتی ندارید. انگار که گویی ایران وطن شماست. پس حالا چه میخواهید از جان این مردم هزاره بیچاره؟ چی میدانید که درد ما مردم چیست؟ شما حتی وطنت برایت شده کابوس شبانه. حالا همش دم از هزاره بودن می زنی؟
آقای حیدری عزیز. من قبلا به وبلاگ شما زیاد سر میزدم و همیشه کامنت میذاشتم. اما اینقدر این وبلاگ به بیراهه رفت که دیگر از دوستی اینترنتی با شما پشیمان شدم. همش دارید مسائل قومی را دامن میزنید. تو رو خدا بس است دیگر. بذارید همین مقدار جایگاهی را که ما در افغانستان بدست آورده ایم را نه تنها نگه داریم بلکه بیشتر هم بکنیم. اما با این کار شما و امسال شما که همش از قومیت می نویسند باور کنید پنج سال دیگه افغانستان می شود همان افغانستان هفت هشت سال پیش.
یک خواهش دیگر هم دارم. لطفا اینقدر از مسائل داخلی که اطلاعات دقیق و موثقی درباره اش ندارید ننویسید و تبصره نکنید. باور کنید پنجاه درصد حرفای شما را که من با وضعیت داخل مقایسه میکنم کاملا در تضاد هستند. مثلا جنگ کوچی وهزاره های دشت برچی را اینقدر بزرگ کرده بودین که شده بود جنگ جهانی سوم در صورتی که من خودم همون روز برچی بودم. فقط کسانی در خیابان بودند که قشر لوچک و ولگرد جامعه را تشکیل می دادند و برای چور و چپاول کردن دکانها آمده بودند. و یا اگر هم لوچک نبودند انسانهای احساستی و دور از منطقی بودند که فکر می کردندند می توانند هر چیزی را با احساسات و داد و بی داد کردن بدست بیاورند. بخدا من در آن تظاهرات حتی یک دانشجو یا یک تحصیل کرده یا یک مدیر اداره ای را ندیدم. چرا؟ چون این قشر از جامعه منطقی فکر میکنند. ولی تبصره شما در اینجا چیز دیگری بود.
آقای حیدری عزیز. من قبلا به وبلاگ شما زیاد سر میزدم و همیشه کامنت میذاشتم. اما اینقدر این وبلاگ به بیراهه رفت که دیگر از دوستی اینترنتی با شما پشیمان شدم. همش دارید مسائل قومی را دامن میزنید. تو رو خدا بس است دیگر. بذارید همین مقدار جایگاهی را که ما در افغانستان بدست آورده ایم را نه تنها نگه داریم بلکه بیشتر هم بکنیم. اما با این کار شما و امسال شما که همش از قومیت می نویسند باور کنید پنج سال دیگه افغانستان می شود همان افغانستان هفت هشت سال پیش.
یک خواهش دیگر هم دارم. لطفا اینقدر از مسائل داخلی که اطلاعات دقیق و موثقی درباره اش ندارید ننویسید و تبصره نکنید. باور کنید پنجاه درصد حرفای شما را که من با وضعیت داخل مقایسه میکنم کاملا در تضاد هستند. مثلا جنگ کوچی وهزاره های دشت برچی را اینقدر بزرگ کرده بودین که شده بود جنگ جهانی سوم در صورتی که من خودم همون روز برچی بودم. فقط کسانی در خیابان بودند که قشر لوچک و ولگرد جامعه را تشکیل می دادند و برای چور و چپاول کردن دکانها آمده بودند. و یا اگر هم لوچک نبودند انسانهای احساستی و دور از منطقی بودند که فکر می کردندند می توانند هر چیزی را با احساسات و داد و بی داد کردن بدست بیاورند. بخدا من در آن تظاهرات حتی یک دانشجو یا یک تحصیل کرده یا یک مدیر اداره ای را ندیدم. چرا؟ چون این قشر از جامعه منطقی فکر میکنند. ولی تبصره شما در اینجا چیز دیگری بود.
***
یا همین عکس!!! آقای حیدری محترم و عزیز. این شخص که در تصویر آمده ناظر انتخابات نیست بلکه یک کارمند کمیسیون انتخاباته. ناظرین در قسمت دیگری ایستاده می شوند و از طرف خود کاندیدان مشخص می گردند. می بینید؟ شما اطلاع دقیق ندارید اما درباره اش کلی تبصره می کنید.
به شخص خود من که در کابل زندگی می کنم این این قبیل پست های شما خیلی بر می خورد. پس خواهش میکنم یا اطلاعاتتان را افزایش دهید یا اینکه اصلا مطلب ننویسید.
امیدوارم که ناراحتتان نکرده باشم. باور کنید حق دارم که دیگر وبلاگ شما را به عنوان یک وبلاگ دلخواه خودم قبول نداشته باشم و دیر به دیر مطالبشما را بخوانم.
در اینجا فقط خواستم یک انتقاد سالم از نوشته های این چندماه اخیر شما داشته باشم بلکه شما بشوید مثل سابق و مطالبی بنویسید که درد زدا باشد نه درد افزا.
ما نیاز داریم فرهنگ سازی کنیم نه اینکه به ویران کردن فرهنگ نداشته مان بپردازیم و بدترش کنیم.
به امید اینکه روزی شود همه ما افغانها (هر قومی که هستیم) فقط و فقط به فکر آبادی این خاک مقدس باشیم نه به فکر آبادی شرایط قوم خودمان. تا شود که افغانستان به جایگاه اصلی خودش برسد.
امید که ناراحتتان نساخته باشم
موفق و نویسا باشید
به شخص خود من که در کابل زندگی می کنم این این قبیل پست های شما خیلی بر می خورد. پس خواهش میکنم یا اطلاعاتتان را افزایش دهید یا اینکه اصلا مطلب ننویسید.
امیدوارم که ناراحتتان نکرده باشم. باور کنید حق دارم که دیگر وبلاگ شما را به عنوان یک وبلاگ دلخواه خودم قبول نداشته باشم و دیر به دیر مطالبشما را بخوانم.
در اینجا فقط خواستم یک انتقاد سالم از نوشته های این چندماه اخیر شما داشته باشم بلکه شما بشوید مثل سابق و مطالبی بنویسید که درد زدا باشد نه درد افزا.
ما نیاز داریم فرهنگ سازی کنیم نه اینکه به ویران کردن فرهنگ نداشته مان بپردازیم و بدترش کنیم.
به امید اینکه روزی شود همه ما افغانها (هر قومی که هستیم) فقط و فقط به فکر آبادی این خاک مقدس باشیم نه به فکر آبادی شرایط قوم خودمان. تا شود که افغانستان به جایگاه اصلی خودش برسد.
امید که ناراحتتان نساخته باشم
موفق و نویسا باشید
بعدا"نوشت:
این کامنت ها با اجازه ای ارسال کننده ای آن و(بدون ذکر نام) در این وبلاگ نشر شده است.
سلام دوست من
پاسخحذفاگر اجازه بدهید این گونه صدایتان کنم/وبلاگ شمار در حین جستجو برای یافتن مدرسه ای برای کودکان افغانی پیدا کردم/دنبال یک NGO یا یک نهاد آموزشی هم بودم برای آموزش دادن به کودکان افغانی که چیزی دستگیرم نشد/لطفا اگر جایی را سراغ دارید که بشود با آن جا همکاری کرد معرفی کنید/نمی دانم کاری از دست من بر می آید یا نه و لی از ته قلب امیدوارم که بتوانم روزی به یک کودک افغانی خواندن یاد بدهم/من آنها را خیلی دوست دارم و به جای تمام هم وطن هایم که ناخواسته و یا ندانسته با آنها بدرفتاری می کنند شرمنده ام
موفق و پیروز باشی/امیدوارم بتوانی راهنمایی ام کنی/