ترمز دستی!
چند روز قبل دوستی ترمز دستی ام را کشید ومن نزدیک بود مانند این ماشین های پراید ایرانی پشتک بزنم و واژگون بشم. حا لا هم توی همین حال و هوا هستم.
در همسایگی ام دوست هموطنی درگوشه خیابان بساط دست فروشی دارد. این دوست هموطن جوان برومند، خوش تیپ با هیکل ورزشکاری وبا انرژی فروان، هر وقت میبینم خوشحال وخندان تشریف دارد. بعضی اوقات که اورا میبینم در باره رفتن به آونطرف آب سئوالهای میپرسد. من هم که در این مورد هیچ اطلاعاتی ندارم میمانم که چه بگویم! وقتیکه میگویم خبر ندارم میگوید: ای بابا تو مثلا" سایت داری ها...
چند روز قبل وقتیکه سلامش کردم خیلی جدی صدایم کرد وگفت: چند دقیقه وقت داری؟! اول فکر کردم شاید همان سئوالهای آبکی است با بی حوصلگی گفتم نه فعلا" وقت ندارم.! وخواستم بروم که جلویم را گرفت وگفت: من از شما انتقاد دارم. فرصت داشتی بیا کارت دارم. گفتم در باره چه؟ گفت مطالب سایت(منظورش وبلاگم) بود.
من هم که کشته مرده انتقاد خوانندگان وبلاگم هستم و(تا حالا این طوری کسی از نزدیک چنین حرفی به من نزده بود) با علاقه زیاد رفتم جلو وگفتم: من هیچ کاری ندارم دربست درخدمتم.
این دوستم با اعتماد به نفس فروان بازو هایش تکانی داد و کمی بالا آورده وسینه جلو داد گفت: آقای حیدری حتما" میدانید که هرچی در سایت(منظورش وبلاگ است) مینویسید تمام دنیا میبینند ومیخوانند. وشما با این نوشته هایت آبرو وحیثیت هرچی مهاجر رابردی. مردی حسابی این چیزا که مینویسی چیه؟ اگر یک نفر در افغانستان ویا اروپا وامریکا مطلب شما رابخوانند که پاک ابروی ما رفته! حیدری جان کو اذیت کو آزار کو سخت گیری؟ ما که داریم راحت زندگی مان را میکنیم. چرا الکی مینویسی چرا مارا کوچک میکنی؟ من فردا مثلا" میخواهم بروم افغانستان ویا اروپا چیزی نمیتوانم بگویم تا حرفی بزنم واز اینجا تعریف کنم وخوبی های اینجا رابگویم به من میخندند ومیگویند درفلان سایت ای رقم نوشته کده! اقای حیدری کمی هم از خوبی های اینجا بنویس ما اینجا آب گرم داریم لوله کشی گاز داریم حمام گرم داریم بچه های مان درس میخوانند کار میکنیم زندگی میکنیم. حیدری جان کمی چشمانت را باز کن اگر فکر آبروی خودت نیستی حداقل فکر آرو وحیثیت 5 میلیون مهاجر دیگر باش.!
... حرف های او ادامه داشت ومن در ذهنم به این می فکر میکردم چه بی پروا می تازم.!
ای کاش میدانستم که چند در صد از خوانند گان وبلاگم که در ایران مهاجر هستند، چنین عقیده دارند. آیا براستی من با نشر این مطالب در وبلاگم آبروریزی میکنم؟
چند روز قبل دوستی ترمز دستی ام را کشید ومن نزدیک بود مانند این ماشین های پراید ایرانی پشتک بزنم و واژگون بشم. حا لا هم توی همین حال و هوا هستم.
در همسایگی ام دوست هموطنی درگوشه خیابان بساط دست فروشی دارد. این دوست هموطن جوان برومند، خوش تیپ با هیکل ورزشکاری وبا انرژی فروان، هر وقت میبینم خوشحال وخندان تشریف دارد. بعضی اوقات که اورا میبینم در باره رفتن به آونطرف آب سئوالهای میپرسد. من هم که در این مورد هیچ اطلاعاتی ندارم میمانم که چه بگویم! وقتیکه میگویم خبر ندارم میگوید: ای بابا تو مثلا" سایت داری ها...
چند روز قبل وقتیکه سلامش کردم خیلی جدی صدایم کرد وگفت: چند دقیقه وقت داری؟! اول فکر کردم شاید همان سئوالهای آبکی است با بی حوصلگی گفتم نه فعلا" وقت ندارم.! وخواستم بروم که جلویم را گرفت وگفت: من از شما انتقاد دارم. فرصت داشتی بیا کارت دارم. گفتم در باره چه؟ گفت مطالب سایت(منظورش وبلاگم) بود.
من هم که کشته مرده انتقاد خوانندگان وبلاگم هستم و(تا حالا این طوری کسی از نزدیک چنین حرفی به من نزده بود) با علاقه زیاد رفتم جلو وگفتم: من هیچ کاری ندارم دربست درخدمتم.
این دوستم با اعتماد به نفس فروان بازو هایش تکانی داد و کمی بالا آورده وسینه جلو داد گفت: آقای حیدری حتما" میدانید که هرچی در سایت(منظورش وبلاگ است) مینویسید تمام دنیا میبینند ومیخوانند. وشما با این نوشته هایت آبرو وحیثیت هرچی مهاجر رابردی. مردی حسابی این چیزا که مینویسی چیه؟ اگر یک نفر در افغانستان ویا اروپا وامریکا مطلب شما رابخوانند که پاک ابروی ما رفته! حیدری جان کو اذیت کو آزار کو سخت گیری؟ ما که داریم راحت زندگی مان را میکنیم. چرا الکی مینویسی چرا مارا کوچک میکنی؟ من فردا مثلا" میخواهم بروم افغانستان ویا اروپا چیزی نمیتوانم بگویم تا حرفی بزنم واز اینجا تعریف کنم وخوبی های اینجا رابگویم به من میخندند ومیگویند درفلان سایت ای رقم نوشته کده! اقای حیدری کمی هم از خوبی های اینجا بنویس ما اینجا آب گرم داریم لوله کشی گاز داریم حمام گرم داریم بچه های مان درس میخوانند کار میکنیم زندگی میکنیم. حیدری جان کمی چشمانت را باز کن اگر فکر آبروی خودت نیستی حداقل فکر آرو وحیثیت 5 میلیون مهاجر دیگر باش.!
... حرف های او ادامه داشت ومن در ذهنم به این می فکر میکردم چه بی پروا می تازم.!
ای کاش میدانستم که چند در صد از خوانند گان وبلاگم که در ایران مهاجر هستند، چنین عقیده دارند. آیا براستی من با نشر این مطالب در وبلاگم آبروریزی میکنم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر