راه ایران از کربلا میگذرد!
منبع: جمهوری سکوت((روایت هجرت به ایران، در سه پرده))
پرده اول: راه ایران از پاکستان میگذرد
پائیزسال 1367 آخرین سالی تحصیلی من بود. زمانیکه در روز های آخر پایئز سال 1367 امتحانات سالانه تمام شد وکار نامه های یک سال زحمت ودرس خواندن خورا از سر معلم مکتب(چای اسپ خوات) دریافت نمودیم، اصلا" فکرش را نمیکردیم که در بهار سال 1368 دیگر متعلم این مکتب نخواهیم بود. بعد از دریافت کارنامه تحصیلی، با دوستان وهم صنفی های خودخدا حافظی کردیم و قول قرار های برای بهار دیگر گذاشتیم یعنی بهارسال 1368 وسال تحصیلی جدید. بهاری که انتظارش را میکشیدیم در حالی آمد که مدرسه ما تبدیل به گور دسته جمعی شده بود.
دراوایل سال 1367 تعداد از قومندان های حزب شورای اتفاق به دولت کمونیستی دکتر نجیب الله رابطه برقرا کردند که حاصل این رابطه دریافت اسلحه ومهمات های ساخت کشور شوروی سابق بود که کمی بعد در بین مردم هزاره جات بنام(سیاه توس)* معروف شد وهمین جریان سیاه توس باعث شد که مدرسه ما از مکان فرهنگی آموزشی به گور دسته جمعی تبدیل شود ودر نتیجه افراد مانند منی حقیر آواره هجرت وغربت بشویم.
در آن زمان کشور پاکستان جولانگاه اصلی احزاب افغانستانی، اعم از شیعه وسنی بود. ودر تمام شهر های پاکستان دفاتر از انواع اقسام حزب، با نام های مختلف مشغول فعالیت های سیاسی وفرهنگی( قانونی وغیر قانونی) بودند که یکی از کارهای آنها اعزام مهاجرین به سمت ایران بود. درست به خاطر ندارم که بابت اعزام افراد پولی دریافت میکردند یاخیر ولی ثبت نام وعضویت در حزب یکی از شرایط اجباری بود که باید انجام میشد. وما با عضویت در حزب حرکت اسلامی افغانستان مجوز رسیدن به مرز ایران را دریافت نمودیم.
زیارتگاه های ایران همیشه وسیله خوبی برای توجیه سفر(هجرت) مردم افغانستان بوده هر کسی هرکاری شخصی هم که داشته باشد، سر زبان بهترین وسیله ومناسب ترین توجیه، زیارت امام رضا(ع) میباشد.
هدف اصلی هجرت من به سمت ایران، در بار اول، ادامه تحصیل بود. اما از شما چه پنهان از خدا که نمیشود پنهان کرد چقدر زحمت کشیدم وامام رضا را وسیله قرار دادم تااز پدر ومادرم اجازه هجرت به سمت ایران را بگیرم. این طوری بود که در یک روزبهاری مادرم گفت: برو باچه مه، توره ده امام رضا سپردم.
پرده دوم: راه ایران از لشکرگاه میگذرد
در زمستان سال 1375 بعد از هشت سال دوری ازوطن ودر حالی که حکومت اسلامی طالبان آسمان کشور عزیزم افغانستان را سیاه وتار نموده بود، عازم افغانستان شدم ودر ولابت هرات در یکی از روستا های آن نزد پدرم مادرم که چند سالی بود ازولایت غزنی به این مکان آمده بودند رفتم. مدت بعد در بهار 1376 ازدواج نمودم وتقریبا" یکماه بعد طالبان به مزار شریف حمله کردند وفاجعه انسانی تلفات هزاران نفر از نیروهای طرفین درگیری اتفاق افتاد. از آنجایکه یک طرف جنگ هزاره ها بود،عرصه برای تمام هزاره ها در سراسر افغانستان تبدیل به یک زندان شد وکسی جرئت مسافرت از شهری به شهر دیگر را نداشت. چند بار برای شخص خودم اتفاق افتاد. مثلا زمانیکه برای خرید مایحتاج زندگی به شهر میرفتیم، هنگام برگشتن به منزل در بین راه توسط طالبان بازجوی میشدیم اگر کسی می توانست ثابت کند افراد محلی است، با تهدید و تعهد آزاد میشد واگر نمی توانست ثابت کند به اتهام جاسوسی توسط طالبان دستگیر وبه مکان نامعلومی منتقل میشد. در چنین وضعیتی ماه ها حانه نشین شدم وسر انجام جز فرار وهجرت دوباره به سمت ایران، راهی برایم باقی نماند.
در این مرحله هدف اصلی نه تنها نجات جان خودم بلکه نجات جان همسرم هم بود. در واقع مسئولیتم نسبت به مرحله اول سنگینتر شده بود زیرا وضعیت بسیار بد ومسیرخطر ناکتر واحتمال اتفاق های ناگوار بسیار بود. بنا بر این باز هم دست به دامان مذهب شدم وامام رضا(ع) را وسیله قراردادم تا پدر ومادرم رضایت دادند.
در مرحله دوم هجرت، مسیر لشکرگاه وبعد رباط وزابل مناسب تر وامن تر ازدیگرمسیر هابود. نحوه عبور از هرات تا لشکرگاه هم خواندنی است.
از هرات که راه افتادیم گفتیم میریم غزنی دربین راه تغییر مسیر دادیم به سمت لشکرگاه وهرجا که به گشت طالبان بر میخوردیم رفتن خانه خاله ویا عروسی وگاهی هم مراسم ختم را بهانه قرار میدادیم. چند سال بعد که فیلم سفر قندهار مخملباف را دیدم تمام خاطرات هجرت به سمت ایران برایم زنده شد. در قسمت از این فیلم تعداد از مردان برای رسیدن به مقصد لباس زنانه(برقع) به تن کرده ودایره به دست به بهانه عروسی از چنگال طالبان فرار میکنند.
پرده سوم: راه ایران از کربلا میگذرد
مدت بیش از 30 سال است که مردم افغانستان از را های مختلف، قانونی وغیر قانونی خود را به ایران میرسانند. در این راه برخی قانونی وبا گرفتن پاسپورت و ویزا وبرخی دیگر از راه قاچاق توسط افراد که اصطلاحا" راه بلد نامیده میشوند به ایران مهاجرت میکنند. انهایکه خوشبخت هستند با پاسپورت 3 ماهه به ایران میرسند وبعد از اتمام مدت اقامت تبدیل به یک فرد غیر مجاز میشود. وعده دیگر که از راه قاچاق به سمت ایران حرکت میکنند، از همان ابتدا وضعیت نامعلومی دارند. این عده از مبدا تا به مقصد اگر خوشبخت باشند وبرسند همیشه با خطرات جانی ومالی روبرو هستند. خطرات مانند: هدف تیر قرارگرفتن مرزبانان ایرانی، کتک خوردن وازیت آزار توسط قاچاقبران بین راه، به تاراج رفتن اموال همراه شان، تصادفات جاده وخفه شدن در کامیونها، انبار اتبوسها، صندلی عقب ماشین های سواری تا رسیدن به مقصد نهایی ودر آخر گروگان ماندن تا تسویه حساب وپرداخت کردن مبلغ کلانی به عنوان حق الزحمت این افراد. با تمام این خطرات باز هم مردم افغانستان مجبور هستند از هرراهی که شده خودرا به ایران برسانند ودر جای مشغول کار بیشوند.
در سالهای اخیرسخت گیری دولت ایران بیشتر شده ودر مرز ورودی سربازان ایران حق تیر اندازی دارند به همین علت خطرات قاچاق انسان افزایش یافته است. در پی این سخت گیری دولت ایران، واز آنجایکه که گفته اند( جوینده یابنده است) مردم افغانستان هم به تازگی راهی جدیدی را کشف کرده اند که هم مفید تر وهم کم خطر میباشد. وان مسیر، کشور سوریه وعراق میباشد.
مدت است که موئسسه های زیارتی وسیاحتی از داخل افغانستان با همان حزینه ی قاچاق، افرادی را ازطریق سوریه وعراق به ایران میرسانند. حسن این کار این است که هم خطرش کم است وهزینه اش مناسب وهم شربت زیارت کربلا را مینوشند وهم نخودچی کشمش مشهد مقدس را میخورند واین یعنی هم کربلایی وهم زوار، وبرای یک شیعه ی هزاره چه امتیازی بالاتر ازاین.
پی نوشت: ماجرای (سیاه توس) از اوایل سال 67 آغاز ودر اوایل زمستان همان سال با تلفات صد ها نفر پایان یافت. ماجرا از این قرار بود که تعداد از افراد شورای اتفاق به رهبری مرحو آیت الله سید علی بهشتی وبه فرماندهی سید محمد حسن جگرن، با دولت کمونیستی دکتر نجیب الله ارتباط برقرار میکنند وکه حاصل این ارتباط سرازیر شدن انبوهی از اسلحه ومهمات ساخت کشورشوروی سابق همراه با پول بسیار زیاد در برخی مناطق هزارجات به مرکزیت ولسوالی ناهور ومنطقه خوات منتقل میشود. در آن زمان هدف از این کار تقویت مردم هزاره نامیده شد وطبق شایعات آن زمان سر منشا این ارتباط هم سلطانعلی کشتمند بوده حال این ادعا صحیح بود یا خیر بنده هم بی اطلاع هستم ولی همین ارتباط ونام سلطانعلی کشتمند دست مایه ی شد برای سایر گروه های وابسته به ایران (مخالف حزب شورای اتفاق) که با فتوا صادر نمودن وکفر کشیدن سران این حزب یک جنگ تمام عیاربین حزبی را به راه انداخت وبا تمام قوا به منطقه بهسود وسپس خوات حمله کردند با کمترین زمان ممکن تمام این مناطق را اشغال کردند ودر منطقه ماندگار شدند. این حمله با تبلیغات فراوان وکذب همراه بوده طوریکه به مردم گفته شد بود در منطقه خوات برای جنس مذکر چه خورد باشد وچه بزرگ یک میل سیاه توس وده لک پول تقسیم شده است. این وضعیت تا اوایل زمستان همان سال ادامه داشت ومرکزیت نیروهای مخالف حزب شورای اتفاق در مساجد روستا ها واز جمله همان مدرسه که ما درس میخواندیم مستقر شده بود. در اولیل زمستان نیروهای حزب شورای اتفاق تجدید قوا نموده ودر یک شب برفی به قریه چای اسپ خوات حمله تمودند ودر دم دمای صبح با کلوله بستن مساجد ومدرسه تعداد زیادی از نیروهای مخالف حزب شورای اتفاق را به خاک وخون کشیدند. در آن شب شاید آسمان میدانست چه خونهای به زمین ریخته میشود برای همین تاصبح برف بارید وهربار که انسانی جنایت کرد وخونی هم نوع خودرا به زمین ریخت، آسمان از خجالت طاقت نیاورد وآنرا با لایه سفید برف کفن پوش کرد مثل اینکه در آن شب آسمان هیچ وظیفه جز پوشاندن جنایت بشری نداشت زیرا صبح که هوا روشن شد با اینکه ده ها نفر کشته وصد ها نفر زخمی شده بود هیچ اثری از جنایت هویدا نبود وهمه جا شکل کفن بود سفید وسفید بدون هیچ لکه ی خونی.
بهار سال 1368 زمانیکه برای ثبت نام وادامه تحصیل به مدرسه مراجعه کردم انجارا بسته یافتم. وقتیکه علت را جویا شدم قسمت محوطه مدرسه که بر آمدگی داشت واز جا های دیگر از سطح زمین بلند تربود نشانم دادند وگفتند: انجا گور دسته جمعی است. به روایتی9 نفر وبه روایتی دیگر 90 نفر در انجا دفن شده است. ومن برای اولین وآخرین بار ظاهر یک گور دسته جمعی را دیدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر